نامه عمر به معاویه به هبل و لات وعزي و بتان ديگر سوگند كه من از آن روز كه آنها را پرستيدم دست از آنه
- منابعي از كتب جماعت بكري و عمري كه در آنها توهين عمر به پيامبر با لفظ اينكه عمر به پيامبر گفت : اين مرد هذيان ميگويد!!! در زير آمده است :
صحیح بخاری ج ۴ ص ۳۱ حدیث ۳۰۵۳ کتاب الجهاد و السیر
صحیح بخاری ج۴ ص ۶۶ حدیث ۳۱۶۸
صحیح بخاری ج ۵ ص ۱۳۷ حدیث ۴۴۳۱
تاریخ الطبری ج ۳ ص ۱۹۳
- البته این واقعه در دیگر کتب جماعت بكري نقل شده كه از جمله آنها ميتوان به كتب زير اشاره كرد:
صحیح مسلم ج ۵ ص ۷۵ حدیث ۴۱۲۴
معجم اوسط طبرانی ج ۵ ص ۲۸۸
معجم الزوائد الهیثمی ج ۹ ص ۳۴
کنزل العمال متقی اهندی ج۵ ص ۶۴۴
طبقات ابن سعد ج ۲ ص ۲۴۳
مسند احمد ج ۳ ص ۲۴۳
مسند احمد ص ۲۹۳
کامل ابن اثیر ج ۲ ص ۳۲۰
فتح الباری ابن حجر عسقلانی ج ۸ ص ۱۰۱ دار المعرفه للطابعه و النشر بیروت - لبنان
کشف الغمه ج ۲ ص ۴۷ ابن ابی افتح الاربلی دار الاضواء بیروت لبنان
و اما بعد ...
با خواندن مطالب بالا و مراجعه به اسناد و كتب جماعت بكري، توهين عمر بن الخطاب به پيامبراثبات مي شود و حال سوال اين است، آيا شخصي كه به پيامبر اسلام توهين ميكند مسلمان است؟ و حكم شخص توهين كننده به پيامبر چيست؟ و آيا اين فرد لايق خلافت است؟
به راستي به چيزي اقرار كرديم كه با شمشير به آن مجبور شديم در حالي كه سينه ها از كينه به شدت گرم بود و جانها مي لرزيد. و نيت ها و ديده ها دچار شك و ترديد بود از اين كه ما را بر چيزي كه مورد انكارمان بود مي خواندند و بدان جهت از او اطاعت كرديم كه قوم و قبيله يمني شمشير زور خود را از بالاي سرمان بردارد و آن كساني از قريش كه دست از دين اجدادي خود برداشته بودند مزاحم ما نشوند.
به هبل و لات وعزي و بتان ديگر سوگند كه من از آن روز كه آنها را پرستيدم دست از آنها بر نداشتم، پروردگار كعبه را نپرستيده و گفتاري از محمد را تصديق ننموده ام و جز از راه نيرنگ و فريب ادعاي مسلماني ننموده ام و خواسته ام او را بفريبم. چون جادوي بزرگي را برايمان آورد و در سحر و جادو گري بر سحر بني اسرائيل با موسي و هارون و داوود و سليمان و عيسي افزود و سحر و جادوي همه آنان را او يك تنه آورد و بر آنان اين نكته را افزود كه اگر او را باور داشته باشند بايد بر اين مطلب كه او سالار ساحران است اقرار داشته باشند.
اي پسر ابو سفيان طريقه قوم خود را در پيش گير و از آيين خويش پيروي كن و پاي بند باش به آنچه نياكانت در پيش گرفتند و آن اين است كه منكر اين مسلكي بودند كه مي گويند براي آن خدايي است كه آنها را به پيروي از آن و تلاش پيرامون آن امر كرده است و قبله اي براي مردم قرار داد. پس اقرار كرد به نماز و حجي كه آن را ركن قرار دادند و گمان كردند كه آن حج براي خداست پس از آن كساني كه او را كمك كردند همين فارسي، روزبه (سلمان فارسي) بود و گفتند همانا وحي شده است به سوي پيامبر كه: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ» «نخستين خانهاى كه براى مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شد، همان است كه در سرزمين مكه است، كه پر بركت، و مايه هدايت جهانيان است.» (آل عمران 96)
و گفتند: «قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّهِمْ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ» «نگاههاى انتظارآميز تو را به سوى آسمان (براى تعيين قبله نهايى) مىبينيم! اكنون تو را به سوى قبلهاى كه از آن خشنود باشى، باز مىگردانيم. پس روى خود را به سوى مسجد الحرام كن! و هر جا باشيد، روى خود را به سوى آن بگردانيد! و كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده، بخوبى مىدانند اين فرمان حقى است كه از ناحيه پروردگارشان صادر شده; (و در كتابهاى خود خواندهاند كه پيغمبر اسلام، به سوى دو قبله، نماز مىخواند). و خداوند از اعمال آنها (در مخفى داشتن اين آيات) غافل نيست!» (بقره 144)
آنان نماز خود را بر سنگها قرار داده اند، اگر نبود سحر او چه چيز باعث مي شد كه ما از پرستش بتان دست برداريم با اين كه آنها هم از سنگ و چوب و مس و نقره و طلاست، نه، به لات و عزي قسم كه دليل براي دست برداشتن از اعتقادات ديرين خود نداريم هر چند كه سحر كنند و ما را به اشتباه بيندازند.
پس به اين چيزي كه آنها در آن هستند با چشمي بينا نگاه كن و با گوشي شنوا بشنو و با دل و عقل خود بينديش. و از لات و عزي سپاسگذار باش نسبت به خليفه شدن سرور رشيد ابوبكر بنده عزي بر امت محمد و حكمراني دلخواه او در اموال و خونها و آيين و جانها و حلال و حرام آنها و نيز تسلط او بر حقوقي كه جمع آوري مي شد و آنها مي پندارند كه آن را از براي خداي خويش جمع مي كنند تا با آن حقوق زندگي ياران و مددكارانشان را بر پا دارند.
همانا از ستاره بني هاشم نوري برخاست كه پرتو آن درخشنده و دانش آن ياري كننده بود. و تمام نيروي آن كسي بود كه حيدر ناميده شد و داماد محمد گرديد و همسرش زني بود كه او را سرور زنان جهان قرار دادند و فاطمه ناميدند.
من به كنار خانه علي و فاطمه و دو پسرشان حسن و حسين و دو دخترشان زينب و ام كلثوم و كنيزي كه به فضه خوانده مي شد رفتم، در حالي كه خالد بن وليد و قنفذ و گروهي از طرفداران خاص ما همراه من بودند و در خانه را به شدت كوبيدم [1].
كنيز خانه مرا جواب داد. گفتم به علي بگو سخنان بيهوده را رها كن و به خودت در طمع خلافت فشار نياور. بدان كه امر خلافت از آن تو نيست امر خلافت از براي كسي است كه مسلمانان او را برگزيدند و برآن اجتماع كردند.
به خداي لات و عزي قسم!! اگر مساله تعيين خلافت به ابوبكر واگذار ميشد، بي ترديد موفق به رساندن خود به خلافت نمي شد. ولي من براي اوسينه ام را جلو انداختم و چشمانم را درشت كردم و به قبيله نزار و قحطان گفتم خلافت جز در قريش نخواهد بود.
تا وقتي كه از خداوند اطاعت مي كنند از آنان اطاعت كنيد و اين سخن را بدان جهت گفتم كه ديدم پسر ابوطالب خواهان خلافت شده و به خونهايي كه در جنگها و غزوات محمد از كفار و مشركان ريخته استناد مي كند و قرضهاي او را كه هشتاد هزار درهم بود ادا كرده و به وعده هاي او جامه عمل پوشيده و قرآن را جمع آوري نموده و بر ظاهر و باطنش حكم مي كند و همچنين به سبب گفتار مهاجرين و انصار كه وقتي به آنان گفتم امامت در قريش خواهد بود، گفتند: آن قريشي اميرالمومنين علي بن ابي طالب است كه رسول خدا براي او از تمامي امت بيعت گرفت و ما در چهار موضع با او به عنوان اميرالمومنين سلام كرديم. پس اي جماعت قريش اگر شما چنين امري را فراموش كرده ايد ما فراموش نكرده ايم و بدانيد كه بيعت و امامت و خلافت و وصيت چيزي نيست مگر حقي واجب و امري صحيح نه اين كه اهدايي و ادعايي باشد . ولي من حرف آنها را تكذيب نمودم و چهل مرد را بلند كردم كه (به دروغ) شهادت دهند محمد گفته است امامت به اختيار و انتخاب است.
در اين هنگام انصار گفتند ما از قريش سزاوارتر هستيم زيرا ما بوديم كه رسول خدا را جا و مكان داديم و ياريش نموديم و مردم به سوي ما مهاجرت كردند. پس اگر قرار است خلافت به كسي كه صاحب حق است داده شود آن شخص از ميان ماست و در بين شما نيست.
و گروهي گفتند از براي ما اميري باشد و از براي شما امير ديگري باشد.[2] من به آنها گفتم مشاهده كرديد كه چهل مرد شهادت دادند كه رسول خدا گفته است پيشوايان امت من از قريش اند. سخن مرا جماعتي قبول كردند و گروهي نپذيرفتند و اين باعث نزاع و كشمكش شد. وقتي همه ساكت شدندو صدايم را مي شنيدند.
گفتند: آگاه باشيد كه خلافت از براي مسن ترين ما و نرم خو ترين ماست. گفتند: چه كسي را مي گويي.
گفتم ابوبكري كه رسول خدا او را در نماز خواندن به جاي خود بر ديگران مقدم مي داشت و روز جنگ بدر با او در خيمه فرماندهي به مشورت نشست و نظرش را جويا شد و در غار هم صحبت او بود و شوهر دختر او عايشه بود.
در اين هنگام بني هاشم در حالي كه از شدت خشم به خود مي پيچيدند پيش آمدند و زبير كه شمشيرش معروف بود آنها را ياري كرد و گفت بيعت نمي شود مگر با علي يا اين كه شمشير من گردني را آزاد نمي گذارد . گفتم اي زبير فرياد تو آتشي از سوي بني هاشم است . زيرا مادرت صفيه دختر عبد المطلب است.
زبير گفت به خدا قسم نسبت من به بني هاشم شرفي بلند مرتبه و افتخاري بسيار عالي است. اي فرزند صهاك خاموش باش كه مادري از براي تو نيست. و نيز حرفي گفت كه چهل مرد از كساني كه در سقيفه بني ساعده حاضر بودند بر زبير هجوم آوردند. [3]
به خدا قسم قادر نبوديم كه شمشيرش را از دستش بگيريم. سر انجام او را به زمين بستيم و ديگر براي او ياوري نديديم. در اين فرصت بود كه با عجله به طرف ابوبكر رفتم و با او مصافحه كردم و بيعت را بستم.
و در اين امر عثمان بن عفان و تمام كساني كه آن جا حاضر بودند از من پيروي كردم. به زبير گفتم بيعت كن كه در غير اين صورت تو را مي كشيم.
اما مدتي بعد مردم را از كشتن او باز داشتم و به آنها گفتم او را مهلت دهيد كه خشم نكرد مگر به قصد فخر فروشي بر بني هاشم. سپس دست ابوبكر را در حالي كه مي لرزيد و عقلش زايل شده بود گرفتم و به طرف منبر محمد حركتش دادم.
ابوبكر گفت: اي ابا حفص از مخالفت و حركت علي مي ترسم.
من به او گفتم علي اكنون به كاري سرگرم است و توجهي به اين امر ندارد. و در اين كار ابوعبيده جراح به كمكم آمد، او دست ابوبكر را گرفته بود و به طرف منبر مي كشيد و من از پشت سر او را هل مي دادم هم چون كشاندن بز نر به طرف چاقوي بزرگ قصاب. و اين باعث خواري او شده بود.
تا اين كه با حال گيجي و سر درگمي بر منبر ايستاد. به او گفتم خطبه بخوان. اما حرف زدن بر او سخت شده بود. تامل كرد ولي مات و مبهوت ماند. مدتي بعد از لكنت زبان شروع به حرف زدن كرد ولي سخنش مبهم بود.
با خشم دستم را گاز گرفتم و به او گفتم هر چه به ذهنت مي آيد بگو. ولي از او هيچ امر خير و مفيدي بر نيامد. لحظه اي قصد كردم او را از منبر پايين آورم وخود به جاي او بايستم. ترسيدم مردم از سخناني كه خودم درباره او گفته بودم تكذيبم كنند. عده اي گفتند پس آن فضائلي كه درباره او گفتي كجاست. تو از رسول خدا درباره او چه شنيده بودي. گفتم من از رسول خدا درباره او فضائلي شنيده بودم كه دوست ميداشتم و اي كاش مويي بر بدن او مي بودم.
به او گفتم حرف بزن يا اينكه بيا پايين و چيزي گفتم كه در به حرف آمدن او كمكي نكرد. سر انجام با صدايي ضعيف و رنجور گفت از شما اعراض مي كنم تا وقتي كه علي در بين شماست من بهترين شما نيستم. [4] بدانيد كه براي من شيطاني است كه گرفتارم كرده و غير مرا قصد نكرده است. پس اگر لغزيدم بلندم كنيد من در فهم ها و خوشحالي هاي شما دخالت نمي كنم و از خدا براي خود و شما طلب آمرزش مي كنم. اين را گفت و پايين آمد. ولي من دستش را گرفتم در حالي كه چشمان مردم به او خيره مانده بود و آن را به شدت فشار دادم.
سپس او را نشاندم و از مردم در بيعت و معاشرت با او پيشي گرفتم تا او را بترسانم. و هر كسي كه بيعت با او را انكار مي كرد و مي گفت پس علي بن ابي طالب چه كرد در جوابش مي گفتم: علي خلافت را از گردن خود برداشت و آن را به عهده مسلمانان قرار داد.
او با آنچه كه مسلمين اختيار كنند مخالفتي ندارد. سپس ابوبكر رفت و در خانه اش نشست و مردم براي بيعت با او به نزدش مي رفتند در حالي كه نسبت به اين امر دل خوشي نداشتند. وقتي خبر بيعت مردم با ابوبكر پخش شد دانستيم كه علي فاطمه و حسن و حسين را به خانه هاي مهاجرين و انصار مي برد و بيعت آنها با او در چهار موضع را يادآور مي شود و از آنها ياري مي طلبد و آنها در شب به او وعده ياري مي دهند و در روز از ياري كردنيش باز مي مانند.
اين جا بود كه به خانه علي رفتم با مشورتي كه درباره خارج كردن او از خانه كرده بودم. فضه بيرون آمد. به او گفتم به علي بگو بيرون آيد و با ابوبكر بيعت كند. زيرا همه مسلمين بر خلافت او اجتماع كردند. فضه گفت اميرالمومنين علي مشغول است. (جمع آوري قرآن)
گفتم اين حرفها را كنار بگذار به علي بگو بيرون بيايد و گرنه وارد خانه مي شويم و او را به اجبار بيرون مي آوريم.
در اين هنگام فاطمه پشت در آمد و گفت اي گمراهان دروغگو چه مي گوييد و چه مي خواهيد. گفتم اي فاطمه. گفت: چه مي خواهي عمر.
گفتم چيست حال پسر عمويت كه تو را براي جواب فرستاده و خودش در پشت پرده حجاب نشسته است. فاطمه گفت: طغيان و سركشي تو بود كه مرا از خانه بيرون آورد و حجت را بر تو و هر گمراهي و منحرفي تمام كرد.
گفتم اين حرفهاي بيهوده و قصه هاي زنانه را كنار بگذار و به علي بگو از خانه بيرون آيد.
گفت: دوستي و كرامت لايق تو نيست آيا مرا از حزب شيطان مي ترساني اي عمر. بدان كه حزب شيطان ضعيف و ناتوان است.
گفتم: اگر علي از خانه بيرون نيايد و به بيعت با ابوبكر پاي بند نشود هيزم فراواني بياورم و آتشي برافروزم و خانه و اهلش را بسوزانم. [5]
آن گاه تازيانه قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم و به خالد بن وليد گفتم تو و مردان ديگر هيزم بياوريد.
و به فاطمه گفتم من اين خانه را به آتش مي كشم.[6]
فاطمه گفت: اي دشمن خدا واي دشمن رسول خدا و اي دشمن امير مومنان.
و بعد دو دستش را به در گرفت تا
مرا از گشودن آن باز دارد . من او را دور نمودم و كار بر من مشكل شد سپس با
تازيانه بر دستهاي او زدم كه دردش آمد و صداي ناله و گريه اش را شنيدم.
ناله اش آنچنان جان سوز بود كه نزديك بود دلم نرم شود و از آنجا برگردم ولي به ياد كينه هاي علي و حرص او در ريختن خون بزرگان عرب و نيز به ياد نيرنگ محمد و سحر او افتادم اينجا بود كه با پاي خودم لگدي به در زدم در حالي كه او خودش را به در چسبانده بود كه باز نشود . و صداي ناله اش را شنيدم كه گمان كردم اين ناله مدينه را زير و رو نمود .
در آن حال فاطمه مي گفت:
اي پدر جان اي رسول خدا با حبيبه و دختر تو چنين رفتار مي شود آه اي فضه بيا و مرا درياب كه به خدا قسم فرزندم كشته شد .
متوجه شدم كه فاطمه بر اثر درد
زايمان به ديوار تكيه داده است . در خانه رافشار دادم و آن را باز كردم .
وقتي كه وارد خانه شدم فاطمه با همان حال رو به روي من ايستاد ( تا مانع
از رفتن من به داخل خانه شود )
ولي از شدت خشم پرده اي در برابر چشمانم افتاده بود پس چنان از روي رو پوش بر صورت فاطمه زدم كه گوشواره اش كنده شد و خودش بر زمين افتاد .
علي از خانه بيرون آمد . همين كه چشمم به او افتاد با شتاب از خانه بيرون رفته به خالد و قنفذ و همراهانش گفت جنايت بزرگي مرتكب شدم كه بر خود ايمن نيستم ، اين علي است كه از خانه بيرون آمده من و همه شما توان مقاومت در برابر او را نداريم . ( البته در برخي از روايات اينگونه آمده است .)
علي خارج شد در حالي كه فاطمه دست بر جلو سر گرفته مي خواست چادر از سر بردارد و به پيشگاه خداوند از آنچه بر سرش آمده شكوه نموده و از او كمك بگيرد .
علي چادر را بر روي فاطمه انداخت و گفت :
« اي دختر رسول خدا خداوند پدرت را فرستاد تا رحمتي براي دو جهان باشد . به خدا سوگند اگر از چهره ات آشكار شود كه از خدا مي خواهي كه اين مردم هلاك شوند بي ترديد خداوند دعايت را اجابت مي كند و از اين مردم احدي را باقي نگذارد ، زيرا مقام تو و پدرت نزد خدا بزرگتر از مقام نوح است .
خداوند به خاطر نوح طوفاني فرستاد و تمام آنچه را كه بر روي زمين و زير آسمان بود غرق كرد . به جز آنهايي كه در كشتي بودند و قوم هود را به خاطر تكذيب نمودن پيامبر خود هلاك كرد . و قوم عاد را با بادي شديد و سرد هلاك نمود . در حالي كه قدر و منزلت تو و پدرت بزرگتر از هود است . و قوم ثمود را كه دوازده هزار نفر بودند به خاطر كشتن شتر صالح و بچه آن عذاب كرد . پس اي سيده النساء تو براي اين مردم عذاب مخواه .»
در اين هنگام درد زايمان بر فاطمه شدت يافت . او را به داخل خانه بردند وبچه اي كه علي آن را محسن ناميده بود ساقط شد .
جماعت بسياري را كه گرد آورده بودم در برابر قدرت علي زياد نبود ولي به خاطر حضور آنها دلم قوت مي گرفت . اين جا بود كه به طرف علي رفتم و او را به اجبار از خانه اش بيرون آوردم و براي بيعت با ابوبكر حركتش دادم .
البته به يقين مي دانستم كه اگر من و تمام كساني كه روي زمين بودند به كمك يكديگر تلاش مي كرديم تا علي را مغلوب سازيم موفق به چنين امري نمي شديم .
ولكن علي به خاطر منظور و هدف بسيار مهمي كه در وجودش بود و آن را مي دانست و بر زبان نمي آورد حركتي انجام نداد .
وقتي به سقيفه بني ساعده رسيديم ابوبكر از جاي خود برخاست و كساني كه اطرافش بودند علي را به مسخره گرفتند .
علي گفت : اي عمر آيا دوست داري شتاب كنم بر ضرر تو آنچه را كه تاخير انداخته بودم ؟
گفتم : نه يا اميرالمومنين .
خالد سخنان مرا شنيد و با شتاب نزد ابوبكر رفته و سه مرتبه به او گفت مرا چه كار با عمر ؟ و مردم هم اين سخنان راشنيدند . هنگامي كه علي به سقيفه رسيد ابوبكر كودكانه به اونگريست و وي رامسخره كرد .
من به علي گفتم پس بالاخره بيعت كردي اي ابا الحسن . ولي علي خودش را از ابوبكر عقب كشيد .
گواهي مي دهم كه علي با ابوبكر بيعت ننمود و دستش را به طرف او دراز نكرد . و من خوش نداشتم علي را وادار به بيعت كنم تا شتاب كند بر من آنچه را كه تاخير انداخته بود .از اين رو چندان اصرار نكردم كه بايد حتما بيعت كند . ابوبكر از روي ترس و ناتواني دوست داشت كه علي را در اين مكان نبيند . چيزي نگذشت كه علي از سقيفه خارج شد . پرسيديم كجا رفت . گفتند كنار قبر محمد رفته و آنجا نشسته است .
در اين هنگام من و ابوبكر به سوي آن جا راه افتاديم همين طور كه با عجله مي رفتيم ابوبكر مي گفت : واي بر تو اي عمر . چه بر سر فاطمه آوردي ؟!!
سوگند به خدا كاري كه تو با او كردي زياني آشكار است . گفتم بزرگترين مشكل تو اين است كه علي با ما بيعت نكرده و اطميناني نيست كه مسلمانان از وادار كردن او بر بيعت با ما سست و بي رغبت نشوند . ابوبكر گفت پس چه بايد كرد ؟
گفتم وقتي به قبر محمد رسيدي جوري وانمود كن كه علي با تو بيعت كرد . وقتي به آنجا رسيديم علي قبر محمد را قبله خود قرار داده بود و دستش بر تربت قبر بود و در اطرافش سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و حذيفه نشسته بودند . ما نيز در مقابل علي نشستيم .
من به ابوبكر اشاره كردم كه دستش را همچون علي بر قبر بگذارد و آن را به دست او نزديك كند . ابوبكر نيز چنين كرد و من در اين فرصت دست ابوبكر راگرفتم كه بر دست علي بگذارم و هم زمان گفتم پس علي بيعت كرد . اما علي دستش را عقب كشيد .[7]
در اين هنگام برخاستم و ابوبكر نيز برخاست گفتم: خدا علي را جزاي خيردهد . زيرا او وقتي در كنار قبر رسول خدا قرار گرفت از بيعت باتو خودداري نكرد .
ولي ابوذر از جلوي جماعت بلند شد و فرياد كنان گفت: اي دشمن خدا به خدا قسم علي با ابوبكر بيعت نكرد .
پس از آن هميشه وقتي مابا مردم ملاقات مي كرديم و يا با قومي مواجه مي گشتيم به آنها خبر مي داديم كه علي با ابوبكر بيعت نمود و در همه جا ابوذر ما را تكذيب مي كرد. سوگند به خدا علي نه در خلافت ابوبكر با ما بيعت كرد و نه در خلافت من و نه درخلافت كسي كه قرار بود بعد از من بيايد . و از اصحاب او دوازده نفر بودند كه نه با ابوبكر بيعت كردند و نه با من.[8]
اي معاويه ، چه كسي كارهاي مرا انجام داده و چه كسي انتقام گذشتگان را غير از من از او گرفته است . اما تو و پدرت ابو سفيان و برادرت عتبه ، كارهايي كه در تكذيب محمد نموديد و نيرنگهايي كه با او كرديد به درستي مي دانم و كاملا از حركتهايي كه در مكه انجام مي داديد و در كوه حرا مي خواستيد او را بكشيد آگاهم جمعيت را عليه او راه انداختيد و احزاب را تشكيل داديد ، پدرت بر شتر سوار شد وآنان را رهبري كرد و گفته محمد درباره او كه خداوند سواره و زمامدار و راننده را لعنت كند ، كه پدرت سواره و برادرت زمامدار و تو راننده بودي .
مادرت هند را از خاطر نبرده ام كه چقدر به وحشي بخشيد تا يان كه خود را از ديدگان حمزه پنهان كرد و او را كه در سرزمينش شير خدا مي ناميدند با نيزه زد و سپس سينه اش را شكافت و جگرش را بيرون كشيده نزد مادرت آورد و محمد با سحرش پنداشت كه وقتي جگر حمزه به دهان هند برسد و بخواهد آن را بجود سنگ سختي خواهد شد .
او چگر را از دهان بيرون انداخت و محمد و يارانش او را هند جگر خوار ناميدند . و نيز سخنان او را در اشعارش براي دشمني با محمد و سربازانش فراموش نكرده ام كه چنين سرود:
« ما دختران طارقيم كه بر روي فرش هاي گرانبها راه مي رويم . به مانند در در صدف يا مشك در مشكدان مي باشيم . اگر مردان روي آوردند در آغوششان مي گيريم و اگر پشت كنند بدون ناراحتي از آنها جدا مي شويم .»
زنان قبيله او در جامه هاي زرد پر رنگ چهره ها را گشوده دست و سرهاشان را برهنه و آشكار نموده مردم را بر جنگ و پيكار با محمد تحريك مي كردند . شما به دلخواه خود مسلمان نشديد بلكه در روز فتح مكه با اكراه و زور تسليم شديد .
محمد شما را آزاد شده و زيد برادر من و عقيل برادر علي بن ابي طالب و عمويش عباس را مثل آنان قرار داد . ولي از پدرت چندان دل خوشي نداشت هنگامي كه به او گفت به خدا سوگند اي پسر ابي كبشه مدينه را پر از مردان جنگي وپياده و سواره خواهم كرد و بين تو و اين دشمنان جدايي افكنده نمي گذارم زياني به تو برسانند .
محمد در حالي كه به مردم فهمانيد كه باطن او را مي داند به او گفت: اي ابو سفيان خداوند مرا از شر تو نگه دارد . و او محمد به مردم گفته بود . بر اين منبر كسي غير از من و علي و پيروانش از افراد خانواده اش نبايد بالا برود . سحرش باطل و تلاشش بي نتيجه ماند و ابوبكر بر منبر بالا رفت و پس از او من بالا رفتم .
و اي بني اميه اميدوارم كه شما چوبه هاي طناب اين خيمه را بر افراشته باشيد . بدين جهت ولايت شام را به تو سپرده هر گونه تصرف مالكانه را در آن سرزمين به تو واگذار كرده تو را به مردم شناساندم تابا گفتار او درباره شما مخالفت كرده باشم از اين كه او رد شعر و نثر گفته بود جبرئيل از سوي پروردگارم به من وحي كرده و گفته است :
« و الشجره الملعونه في القرآن » وپنداشته كه مقصود از درخت ملعونه شماييد باكي ندارم .
او دشمني خود را با دشمني خود را
با شمابه هنگامي كه به حكومت رسيد آشكار كرد همان طور كه هاشم و پسرانش
هميشه دشمنان عبد شمس بودند .
اي معاويه من با اين ياد آوري ها و شرح و بسطي كه از جريانات به تو كردم خير خواه و ناصح و دلسوز تو مي باشم و از كم حوصلگي ، بي ظرفيتي ، نداشتن شرح صدر و كمي بردباري ات ترس آن را دارم كه در آنچه كه به تو سفارش كرده اختيار شريعت محمد را به دست تو دادم شتاب كرده و بخواهي از او انتقام بگيري
و بيم آن دارم كه مرده او نكوهش كرده و يا آنچه را آورده رد كني و يا كوچك بشماري و در آن صورت تو به هلاكت خواهي رسيد و آن وقت هر آنچه كه برافراشته ام فرود آمده و آنچه كه ساخته ام ويران ميشود .
به هنگامي كه ميخواهي به مسجد و منبر محمد وارد شوي كاملا بر حذر باش و احتياط را از دست مده و در ظاهر تمام مطالبي را كه محمد آورده تصديق كن.
با رعيت خود در گير مشو و اظهار دلسوزي و دفاع از آنها را بنما حلم و بردباري نشان داده و نسيم عطا و بخشش خود را نسبت به همگان بگستر . حدود را در بين آنان اقامه كن و به آنان چنين نشان نده كه حقي از حقوق را واگذار مي كني .
واجبي را ناقص مگذار و آنها را از همان محل آرامش و امنيتشان بگير و به دست خودشان آنان را بكش و با شمشير خودشان نابودشان ساز . با آنان مسامحه و سهل انگاري داشته باش و برخورد نكن . نرم خو باش و غرامت مگير . در مجلس خود برايشان جاي باز كن و به هنگام نشستن در كنارت احترامشان بگذار آنان را به دست رئيس خودشان بكش خوشرو و بشاش باش . خشمت را فرو ده و از آنان بگذر . در اين صورت دوستت خواهند داشت واز تو اطاعت خواهند كرد .
اين كه علي و فرزندانش حسن و حسين بر ما و تو بشورند خاطر جمع نيستم . اگر به همراهي و كمك گروهي از امت توانستي با آنان پيكار كني انجام ده و به كارهاي كوچك قانع مباش و تصميم به كارهاي بزرگ بگير وصيت و سفارشي را كه به تو كردم حفظ كن .
آن را پنهان نموده آشكار مساز . دستوراتم را انجام بده گوش به فرمانم باش . بر تو مباد كه به فكر مخالفت با من باشي . راه و روش پيشينيان خود را در پيش گير و انتقام خون آنان را بگير و دنباله رو آنها باش . من تمام رازهاي نهاني و مطالب آشكار خود را به تو گفتم و مطلب را با اين شعر به پايان مي برم .
اي معاويه مردم كارهايشان بزرگ شده و پيشرفت كرده به دعوت آن كس كه به تنهايي تمام جهان را گرفت. كودكانه و از روی نافهمي به دينشان مايل شدم و مرا به شك و ترديد انداخت دور باد آن ديني كه پشت خود را به آن شكستم .
_____________________
منابع:
[1] الامامه و السياسه 1/30
[2] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 2/24 ، تاريخ طبري 3/202 و 206 و 218 ، كتاب طرائف ابن طاووس ص 64 ، سيره ابن هشام 3/472 ، الرياض النضره 1/211 ، الامامه و السياسه 1/25 ، طبقات الكبري 3/182
[3] اين كه در چند موضوع از اين نامه سخن از همكاري و همراهي چهل مرد مطرح است فاش مي كند كه مساله غصب خلافت نقشه اي از قبل طراحي شده است.
[4] تاريخ طبري 3/210 ، طبقات ابن سعد 3/182 ، الرياض النضره 1/217، سيره ابن هشام 3/473 .
[5] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 2/56 و 6/48 ، تاريخ طبري 3/202 ، طرائف ابن طاووس ص 64 .
[6] الامامه والسياسه 1/30 ، شرح نهج البلاغ ابن ابي الحديد 6/48 .
[7] الامامه والسياسه 1/29 .
[8] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 2/21 ، تاريخ طبري 3/203 ، طرائف ابن طاووس ص 64 ، الامامه والسياسه 1/28 ، الرياض النضره 1/209 .
منبع: اعتقادات
استحباب بستن دستها در نماز میان اهل سنت شهرت دارد و تنها مذهب مالکی است که به استحباب فتوا نداده است.
مستند حکم استحباب، تعداد اندکی از روایات اهل سنت است که علاوه بر ضعف سند، دلالت روشنی نیز بر مدعا ندارند. در میان روایات اهل بیت(ع) نیز نه تنها هیچ حدیثیآن را تایید نمیکند، بلکه برخی آن را بدعت شمرده است. پس مساله قبض در نماز مردد میان سنت و بدعت است و مقتضای احتیاط به دلیل ضعف دلایل مشروعیت آن ترک این عمل است.
گرفتن دست چپ با دست راست و گذاشتن آن روی سینه به نشانه خضوع در نماز، از مواردی است که استحباب آن میان فقیهان اهل سنت شهرت دارد.
حنفیه در این زمینه گفتهاند: تکتف (دستها را به نشانه خضوع به سینه چسباندن در نماز) مستحب است و واجب نیست و بهتر است مردان، کف دست راست را بر پشت دست چپ و زیر ناف خود بگذارند و زنان دستان خود را روی سینه قرار دهند.
شافعیه معتقدند: تکتف، بر مرد و زن مستحب و بهتر است در نماز، کف دست راست بر پشت دست چپ، زیر سینه و بالای ناف و متمایل به سمت چپ بدن قرار گیرد.
حنابله نیز گفتهاند: تکتف سنت شمرده میشود و بهتر است نمازگزار، کف دست راست خود را بر پشت دست چپ گذاشته، آن را زیر ناف قرار دهد.
مالکیه در این مساله از دیگر مذاهب اهل سنت جدا شده و گفتهاند: در نمازهای واجب، رها کردن دستها مستحب است. گروهی نیز پیش از مالکیه همچون عبداللّه بن زبیر، سعید بن مسیب، سعد بن جبیر، عطاء، ابن جریج، نخعی، حسنبصری، ابن سیرین و برخی دیگر از فقیهان بر این اعتقاد بودند.
لیث بن سعد هم این عقیده را دارد با این تفاوت که گفته است: مگر این که قیام طول بکشد و نماز گزار به زحمت افتد که دراین صورت، قبض جایز است.
از امام اوزاعی نقل شده که نمازگزار بین قبض و رها کردن دستها مخیر است.((1)) محمد عابد، مفتی مالکیه در حجاز عقیده دارد که رها کردن و بستن دستها در نماز، هر دو سنت رسول خدا(ص)است و اگر قیام کسی در نماز طولانی شد، در صورتی که دست هایش رها باشد میتواند یک دست را با دست دیگرش بگیرد. این مفتی مالکی گفته است که رها کردن دستها در نماز اصل و قبض فرع است،((2)) اما قول مشهور میان شیعه امامیه این است که قبض حرام و مبطل نماز است و از میان آنها، معدودی از فقها مانند حلبی در کافی به کراهت آن نظر دادهاند.((3))
مذاهب اهل سنت نیز در این مساله گر چه به هر دری زدهاند، اما به دلیل قانع کنندهای نه تنها بر استحباب قبض در نماز، بلکه بر جواز آن هم دست نیافتهاند، بلکه میتوان گفت دلیل بر خلاف دیدگاه آنها وجود دارد و روایاتی که از شیعه واهل سنت در باب کیفیت نماز رسول خدا(ص) نقل شده است، اشارهای به قبض نکردهاند و ممکن نیست پیامبر اکرم در طول تمام زندگی یا بیشتر آن، چنین عمل مستحبی را ترک کرده باشد. اکنون دو نمونه از این روایات را نقل میکنیم: یکی از طریق اهل سنت و دیگری از طریق شیعه امامیه نقل شده و هر دو کیفیت نماز پیامبر(ص) را بیان میکنند و در هیچ یک به قبض اشارهای نشده، چه رسد به کیفیت آن.
قبض، بدعتی است که پس از رحلت رسول اکرم(ص)پدیدار شده است. سند ما در این زمینه، دو حدیث صحیح است که یکی از طریق اهل سنت و دیگری از طریق شیعه روایت شده و هر دو، دلیل قاطعی هستند که سیره پیامبر واهل بیت بر رها کردن دستها در نماز بوده و گرفتن یکی از دو دست به وسیله دیگری به نشانه خضوع در نماز، پس از رحلت رسول خدا ساخته و پرداخته شده است:
الف. حدیث ابو حمید ساعدی: این حدیث را بسیاری از محدثان اهل سنت روایت کردهاند و ما آن را این جا طبق نقل بیهقی نقل میکنیم:
اخبرنا
ابوعبداللّه الحافظ فقال ابو حمید الساعدی: انا اعلمکمبصلاة رسول
اللّه(ص) قالوا: لم، ما کنت اکثرنا له تبعا و لا اقد مناله صحبته؟! قال:
بلی، قالوا: فاعرض علینا، فقال:
کانرسولاللّه(ص) اذا قام الی الصلاة رفع یده حتی یحاذی بهمامنکبیه، ثم یکبر حتی یقر کل عضومنه فی موضعه معتدلا، ثمیقرا، ثم یکبر و یرفع یدیه حتی یحاذی بهما منکبیه، ثم یرکع ویضع راحتیه علی رکبتیه، ثم یعتدل و لاینصب راسه ولایقنع،ثم یرفع راسه فیقول: سمع اللّه لمن حمده، ثم یرفع یدیهحتی یحاذی بهما منکبیه حتی یعود کل عظم منه الی موضعهمعتدلا، ثم یقول: اللّه اکبر، ثم یهوی الی الارض فیجافی یدیهعن جنبیه، ثم یرفع راسه فیثنی رجله الیسری فیقعد علیها ویفتح اصابع رجلیه اذا سجد، ثم یعود، ثم یرفع،
فیقول: اللّه اکبر، ثم یثنی برجله فیقعد علیها معتدلا حتی یرجع او یقر کلعظم موضعه معتدلا، ثم یصنع فی الرکعة الاخری مثل ذلک،ثم اذا قام من الرکعتین کبر و رفع یدیه حتی یحاذی بهما منکبیهکما فعل او کبر عند افتتاح صلاته، ثم یصنع مثل ذلک فی بقیةصلاته حتی اذا کان فی السجدة التی فیها التسلیم اخر رجلهالیسری و قعد متورکا علی شقه الایسر. فقالوا جمیعا: صدقهکذا کان یصلی رسول اللّه(ص)،((4))
ابو عبداللّه حافظ برای ما نقل کرد که ابو حمید ساعدی گفت: من داناترین شما به کیفیت نماز رسول خدا(ص) هستم. به او گفتند: چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که تو بیشتر از ما با پیامبر نبودهای؟ گفت: آری. به او گفتند: پس آنچه را دیدهای بر ما عرضه کن.
گفت: وقتی رسول خدا میخواست نماز بخواند، دستان خود را تا شانه هایش بالا میبرد، آن گاه تکبیر میگفت تا این که هر عضوی از او در جایگاه خود آرام میگرفت، سپس قرائت را آغاز میکرد و پس از پایان قرائت، تکبیر میگفت و دستانش را تا شانههای خود بالا میبرد، آنگاه رکوع میکرد و کف دستان خود را بر زانوانش قرار میداد و آرام میگرفت و سرش را نه بالا میگرفت و نه فرو میانداخت، آن گاه بلند میشد و میگفت: سمع اللّه لمن حمده، سپس دستان خود را تا شانههایش بالا میبرد تا این که هر عضوی از او در جایگاه خود آرام میگرفت و میگفت: اللّه اکبر، آن گاه فرود میآمد و دستانش را مقداری با فاصله از دو پهلو بر زمین میگذاشت، سپس سرش را از زمین برداشته، پای چپش را تا میکرد و روی آن مینشست و هنگامی که به سجده میرفت، انگشتان پاها را از یکدیگر باز میکرد، سپس بر میگشت و پس از آن، سر را از زمین برمیداشت و میگفت: اللّه اکبر.
سپس پایش را تا میکرد و روی آن آرام مینشست، به گونهای که هر عضوی به آرامی در جایگاه خود قرار گیرد، سپس همین روند را در رکعت دوم انجام میداد، آن گاه وقتی رکعت دوم تمام میشد، بر میخاست و تکبیر میگفت و دستانش را تا شانه هایش همچون آغاز نماز بالا میبرد و همین اعمال را تا آخر نماز ادامه میداد تا این که سجده آخر را انجام میداد و سپس از سجده آخر به صورت تورک بر نیم تنه چپ مینشست. پس از بیان کیفیت نماز رسول خدا(ص) به وسیله ابو حمید ساعدی، همگی گفتند: «راست گفت. رسول خدا(ص) چنین نماز میخواند».((5))
اموری وجود دارد که درستی این گفتار را روشن میکند:
1. این که صحابه بزرگ، ابو حمید را تصدیق کردهاند، نشاندهنده قوت حدیث و ترجیح آن بر دیگر ادله است.
2. ابو حمید ساعدی واجبات و مستحبات نماز را وصف کرد، اما از قبض یادی به میان نیاورد و از حاضران هم کسی به اعتراض و مخالفت لب نگشود، در حالی که حدیث نشانمیدهد آنها آماده مخالفت و یاد آوری بودهاند، زیرا در آغاز نپذیرفتند که ابو حمید، داناترین آنها به کیفیت نماز رسولخدا بوده است، در صورتی که همگی در پایان گفتند:«راست گفتی. رسول خدا(ص) این چنین نماز میخواند»، و بسیار بعید است آنها که ده نفر و در مقام بحث بودهاند، فراموش کرده باشند.
3. در چگونگی قرار گرفتن دستها، اصل، رها کردن آنهاست، زیرا رهابودن آنها طبیعی است، پس حدیث هم از آن حکایت دارد.
4. نمیتوان گفت که این حدیث مطلق است و احادیث قبض آن را مقید میکند، زیرا این حدیث، تمام واجبات و مستحبات و کیفیت کامل نماز را وصف و ذکر کرده و این در حالی است که در معرض تعلیم و بیان بوده، و حذف موردی در آن، خیانت به شمار میرفت و این از راوی و حاضران بعید است.
5. برخی از صحابهای که در این جمع حضور داشتهاند، از جمله کسانی هستند که حدیث قبض از آنها نقل شده است، اما میبینیم که این جا اعتراض نکردهاند، پس روشن میشود که قبض، یا منسوخ شده یا دست کم از باب تکیه دادن برای کسی است که نمازش به درازا کشیده نه این که از مستحبات نماز باشد، هم چنان که عقیده لیث بن سعد و اوزاعی و مالکچنین است.((6))
ابن رشد گفته است: علت اختلاف صحابه در این مساله روایاتی است که در آنها نماز پیامبر اکرم(ص) وصف شده، ولی ذکر نشده که وی در نماز، دست راست را روی دست چپ میگذاشته است.((7)) این جا پرسشی باقی میماند و آن این که مشهور است مالکیه به قبض قائل نیستند و مالک، امام مالکیه، این کار را ناپسند میدانسته و درالمدونة الکبری آمده است:
مالک، نهادن دست راست روی دست چپ را در نماز، عملی ناپسند شمرده و گفته است که این کار را در نماز واجب سراغ ندارم، در حالی که خود او در الموطا حدیث قبض را از سهل بن سعد روایت کرده و از عبدالکریم بنابی مخارق بصری آورده است که موارد زیر از سخنان پیامبر(ص) است: اگر حیا نداشته باشی، هر کاری جایز است: قراردادن یکی از دو دست روی دست دیگر یعنی قراردادن دست راست روی دست چپ، شتاب کردن در خوردن افطار و تاخیر درخوردن سحری.
در پاسخ میگوییم: کتاب الموطا، کتابی حدیثی است و چه بسا امام مالک، روایتی را نقل کرده، ولی مطابق آن فتوا نداده است، از این رو در المدونة الکبری روایاتی به چشم میخورد که مضمون آن مخالف با روایاتی است که درالموطا آمده است، و کسانی که به فقه مالکی احاطه دارند، میدانند که در موارد بسیاری بین فتاوای مالک و روایاتی که در الموطا نقل کرده، اختلاف وجود دارد که دکتر عبد الحمید در رسالة مختصرة فی السدل به این موارد اشاره کردهاست.((8))
به هر حال، این سخن مالک (این کار را در نماز واجب سراغ ندارم) دلیل صریحی است بر این که عمل اهل مدینه برخلاف آن بوده، زیرا معنای جمله این است که «من، این عمل را از امامانی که تابعی بوده و دانش را از صحابه دریافت کردهاند، سراغ ندارم».
این، حدیثی از طریق اهل سنت بود که کیفیت نماز پیامبر
را بیان میکرد و وجه دلالتش هم مشخص شد. اکنون به حدیثی که شیعه امامیه نقل
کردهاند میپردازیم:
ب. حدیث حماد بن عیسی حماد بن عیسی از امام صادق(ع) نقل کرده که فرمود:
ما
اقبح بالرجل ان یاتی علیه ستون سنة او سبعون سنة فمایقیم صلاة واحدة
بحدودها تامة! چه زشت است برای مرد که شصت یا هفتاد سال از سن او گذشته و
یک نماز با تمام حدود آن اقامه نکرده باشد.
حماد میگوید: با این سخن، احساس حقارتی به من دستداد، از این رو گفتم: فدایت شوم! نماز با تمام حدود آن را به من بیاموز.
فقام ابوعبداللّه مستقبل القبلة منتصبا فارسل یدیه
جمیعا علی فخذیه قد ضم اصابعه و قرب بین قدمیه حتی کان بینهما ثلاثة اصابع
مفرجات، و استقبل باصابع رجلیه(جمیعا) لم یحرفهماعن القبلة بخشوع و
استکانة، فقال: اللّه اکبر، ثم قرا الحمد بترتیل و قل هو اللّه احد، ثم صبر
هنیئة بقدر ما تنفس و هو قائم، ثم قال: اللّه اکبر و هو قائم، ثم رکع و
ملاکفیه من رکبتیه مفرجات و رد رکبتیه الی خلفه حتی استوی ظهره، حتی
لوصبت[صب] علیه قطرة ماء او دهن لم تزل لاستواء ظهره و تردد رکبتیه الی
خلفه و نصب عنقه، و غمض عینیه ثم سبح ثلاثا بترتیل و قال: سبحان ربی العظیم
و بحمده، ثم استوی قائما، فلما استمکن من القیام، قال:
سمع اللّه لمن
حمده، ثم کبر و هو قائم و رفع یدیه حیال وجهه و سجد و وضع یدیه الیالارض
قبل رکبتیه و قال: سبحان ربی الاعلی و بحمده ثلاث مرات و لم یضع شیئا من
بدنه علی شیء منه و سجد علی ثمانیة اعظم: الجبهة، و الکفین و عینی
الرکبتین، و انامل ابهامی الرجلین، و الانف، فهذه السبعة فرض، و وضع الانف
علیالارض سنة و هو الارغام، ثم رفع راسه من السجود فلما استوی جالسا، قال:
اللّه اکبر، ثم قعد علی جانبه الایسر و وضع ظاهر قدمه الیمنی علی باطن قدمه
الیسری و قال:
استغفر اللّهربی و اتوب الیه، ثم کبر و هو جالس و سجد
الثانیة و قال کما قال فی الاولی و لم یستعن بشیء من بدنه علی شیء منه فی
رکوع و لاسجود و کان مجنحا و لم یضع ذراعیه علی الارض، فصلی رکعتین علی
هذا. ثم قال: یا حماد هکذا صل و لا تلتفت و لا تعبث بیدیک و اصابعک و لا
تبزق عن یمینک و لا(عن) یسارک و لابین یدیک،((9))
پس امام صادق(ع) برخاست و مقابل قبله راست ایستاد و دو دستش را بر ران هایش گذاشت. انگشتان دست را به هم چسبانده، پاها را به هم نزدیک کرد، به طوری که فاصله بین آنها به اندازه سه انگشت باز بود. تمام انگشتان پاها را باخضوع و خشوع رو به قبله قرار داد، آن گاه گفت: اللّه اکبر، سپس سوره حمد و توحید را با ترتیل قرائت کرد، آن گاه در حالی که ایستاده بود، مقدار کمی به اندازه یک نفس کشیدن صبر کرد و گفت: اللّه اکبر، پس از آن، به رکوع رفته، تمام کف دستانش را با انگشتان باز روی زانوانش قرار داد و زانوانش را به عقب راند، به گونهای که پشتش صاف شد، چنان که اگر قطرهای آب یا روغن روی آن ریخته میشد، به سبب صافبودن کمر و تمایل زانوها به عقب، حرکت نمیکرد و گردنش را کشید و چشمانش را بست، سپس سه بار با ترتیل گفت:«سبحان ربی العظیم و بحمده»
بعد بلند شد و وقتی به خوبی ایستاد، گفت: «سمع اللّه لمن حمده»، سپس ایستاده تکبیر گفت و دستانش را تا مقابل صورت بالا برد و سجده کرد و دستانش را قبل از زانوان بر زمین نهاد و سه بار گفت:«سبحان ربی الاعلی و بحمده» و در حال سجده فقط هشت موضع از بدنش را بر زمین قرار داد: پیشانی، دو کف دست، دو زانو، دو انگشت بزرگ پاها، بینی که از این هشت موضع، هفت موضع اول واجب و قراردادن بینی بر زمین که به آنارغام (بینی به خاک مالیدن) میگویند، مستحب است. آن گاه سر از سجده برداشت و چون راست شد، گفت: «اللّه اکبر»
سپس بر طرف چپ بدن نشست و روی پای راست را بر کف پای چپ قرار داده، گفت: «استغفراللّه ربی و اتوب الیه» و در همان حالی که هنوز نشسته بود، تکبیر گفت و به سجده دوم رفت و آنچه را در سجده اول گفته بود، در این سجده هم گفت. نه در رکوع و نه در سجده هیچ قسمتی از بدنش را تکیه گاه قسمت دیگر آن قرار نداد و در این دو حال، دستانش از بدن باز بود و در سجده، آرنجهایش را بر زمین نگذاشت و به همین ترتیب، دو رکعت نماز خواند، سپس فرمود: ای حماد! اینچنین نماز بخوان و هنگام نماز به اطرافت نگاه و با دستان و انگشتانت بازی مکن و به اطرافت آب دهان نینداز.
هم چنان که ملاحظه میشود، در این دو روایت که در صدد بیان کیفیت نماز واجب هستند، هیچ اشارهای به مساله قبض با اقسام گوناگون آن نشده است، در حالی که اگر این عمل، سنت بود، امام بیان آن را ترک نمیکرد.
او با عمل خود، نماز رسول خدا را برای ما به نمایش میگذارد، زیرا این کیفیت را از پدرش، امام باقر(ع) و او هم از پدرانش از امیرمؤمنان و از رسول اکرم صلوات اللّه علیهم اجمعین دریافت کرده است، بنابراین، قبض بدعت شمرده میشود، زیرا وارد کردن چیزی در شریعت است که جزو آن نیست.
در این زمینه، احادیث دیگری غیر از حدیث ابو حمید ساعدی در منابع اهل سنت و شیعه وجود دارد (ادامه مقاله)
پی نوشت:
1- محمد جواد مغنیه، الفقه علی المذاهب الخمسة، ص 110.
2- ر. ک: دکتر عبدالحمید بن مبارک، رسالة مختصرة فی السدل، ص 5.
3- محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج 11، ص 15 و16.
4-
بیهقی، السنن، ج 2، ص 72، 73، 101، 102، ابوداوود، السنن، ج 1، ص 194 باب
«افتتاح الصلاة »، ح 730 آ736، ترمذی، السنن، ج 2، ص 98، باب «صفة الصلاة
»، مسنداحمد، ج 5، ص 424، و ابن خزیمه درصحیحش باب «الاعتدال فی الرکوع »،
شماره 587.
5- از جمله، ابو هریره، ابو اسید ساعدی، ابو قتاده حارث بن ربعی و محمد بن مسلمه.
6-دکتر عبدالحمید بن مبارک، رسالة مختصر فی السدل،ص 11.
7- بدایة المجتهد، ج 1، ص 99.
8- رساله مختصرة فی السدل، ص 6 و 7.
9- حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 5، ص 460 459، باب اول ازابواب افعال نماز، ح 1 ، همچنین ر. ک: باب 17، ح 1 و2.
استحباب بستن دستها در نماز میان اهل سنت شهرت دارد و تنها مذهب مالکی است که به استحباب فتوا نداده است.
مستند حکم استحباب، تعداد اندکی از روایات اهل سنت است که علاوه بر ضعف سند، دلالت روشنی نیز بر مدعا ندارند. در میان روایات اهل بیت(ع) نیز نه تنها هیچ حدیثیآن را تایید نمیکند، بلکه برخی آن را بدعت شمرده است. پس مساله قبض در نماز مردد میان سنت و بدعت است و مقتضای احتیاط به دلیل ضعف دلایل مشروعیت آن ترک این عمل است.
گرفتن دست چپ با دست راست و گذاشتن آن روی سینه به نشانه خضوع در نماز، از مواردی است که استحباب آن میان فقیهان اهل سنت شهرت دارد.
حنفیه در این زمینه گفتهاند: تکتف (دستها را به نشانه خضوع به سینه چسباندن در نماز) مستحب است و واجب نیست و بهتر است مردان، کف دست راست را بر پشت دست چپ و زیر ناف خود بگذارند و زنان دستان خود را روی سینه قرار دهند.
شافعیه معتقدند: تکتف، بر مرد و زن مستحب و بهتر است در نماز، کف دست راست بر پشت دست چپ، زیر سینه و بالای ناف و متمایل به سمت چپ بدن قرار گیرد.
حنابله نیز گفتهاند: تکتف سنت شمرده میشود و بهتر است نمازگزار، کف دست راست خود را بر پشت دست چپ گذاشته، آن را زیر ناف قرار دهد.
مالکیه در این مساله از دیگر مذاهب اهل سنت جدا شده و گفتهاند: در نمازهای واجب، رها کردن دستها مستحب است. گروهی نیز پیش از مالکیه همچون عبداللّه بن زبیر، سعید بن مسیب، سعد بن جبیر، عطاء، ابن جریج، نخعی، حسنبصری، ابن سیرین و برخی دیگر از فقیهان بر این اعتقاد بودند.
لیث بن سعد هم این عقیده را دارد با این تفاوت که گفته است: مگر این که قیام طول بکشد و نماز گزار به زحمت افتد که دراین صورت، قبض جایز است.
از امام اوزاعی نقل شده که نمازگزار بین قبض و رها کردن دستها مخیر است.((1)) محمد عابد، مفتی مالکیه در حجاز عقیده دارد که رها کردن و بستن دستها در نماز، هر دو سنت رسول خدا(ص)است و اگر قیام کسی در نماز طولانی شد، در صورتی که دست هایش رها باشد میتواند یک دست را با دست دیگرش بگیرد. این مفتی مالکی گفته است که رها کردن دستها در نماز اصل و قبض فرع است،((2)) اما قول مشهور میان شیعه امامیه این است که قبض حرام و مبطل نماز است و از میان آنها، معدودی از فقها مانند حلبی در کافی به کراهت آن نظر دادهاند.((3))
مذاهب اهل سنت نیز در این مساله گر چه به هر دری زدهاند، اما به دلیل قانع کنندهای نه تنها بر استحباب قبض در نماز، بلکه بر جواز آن هم دست نیافتهاند، بلکه میتوان گفت دلیل بر خلاف دیدگاه آنها وجود دارد و روایاتی که از شیعه واهل سنت در باب کیفیت نماز رسول خدا(ص) نقل شده است، اشارهای به قبض نکردهاند و ممکن نیست پیامبر اکرم در طول تمام زندگی یا بیشتر آن، چنین عمل مستحبی را ترک کرده باشد. اکنون دو نمونه از این روایات را نقل میکنیم: یکی از طریق اهل سنت و دیگری از طریق شیعه امامیه نقل شده و هر دو کیفیت نماز پیامبر(ص) را بیان میکنند و در هیچ یک به قبض اشارهای نشده، چه رسد به کیفیت آن.
قبض، بدعتی است که پس از رحلت رسول اکرم(ص)پدیدار شده است. سند ما در این زمینه، دو حدیث صحیح است که یکی از طریق اهل سنت و دیگری از طریق شیعه روایت شده و هر دو، دلیل قاطعی هستند که سیره پیامبر واهل بیت بر رها کردن دستها در نماز بوده و گرفتن یکی از دو دست به وسیله دیگری به نشانه خضوع در نماز، پس از رحلت رسول خدا ساخته و پرداخته شده است:
الف. حدیث ابو حمید ساعدی: این حدیث را بسیاری از محدثان اهل سنت روایت کردهاند و ما آن را این جا طبق نقل بیهقی نقل میکنیم:
اخبرنا
ابوعبداللّه الحافظ فقال ابو حمید الساعدی: انا اعلمکمبصلاة رسول
اللّه(ص) قالوا: لم، ما کنت اکثرنا له تبعا و لا اقد مناله صحبته؟! قال:
بلی، قالوا: فاعرض علینا، فقال:
کانرسولاللّه(ص) اذا قام الی الصلاة رفع یده حتی یحاذی بهمامنکبیه، ثم یکبر حتی یقر کل عضومنه فی موضعه معتدلا، ثمیقرا، ثم یکبر و یرفع یدیه حتی یحاذی بهما منکبیه، ثم یرکع ویضع راحتیه علی رکبتیه، ثم یعتدل و لاینصب راسه ولایقنع،ثم یرفع راسه فیقول: سمع اللّه لمن حمده، ثم یرفع یدیهحتی یحاذی بهما منکبیه حتی یعود کل عظم منه الی موضعهمعتدلا، ثم یقول: اللّه اکبر، ثم یهوی الی الارض فیجافی یدیهعن جنبیه، ثم یرفع راسه فیثنی رجله الیسری فیقعد علیها ویفتح اصابع رجلیه اذا سجد، ثم یعود، ثم یرفع،
فیقول: اللّه اکبر، ثم یثنی برجله فیقعد علیها معتدلا حتی یرجع او یقر کلعظم موضعه معتدلا، ثم یصنع فی الرکعة الاخری مثل ذلک،ثم اذا قام من الرکعتین کبر و رفع یدیه حتی یحاذی بهما منکبیهکما فعل او کبر عند افتتاح صلاته، ثم یصنع مثل ذلک فی بقیةصلاته حتی اذا کان فی السجدة التی فیها التسلیم اخر رجلهالیسری و قعد متورکا علی شقه الایسر. فقالوا جمیعا: صدقهکذا کان یصلی رسول اللّه(ص)،((4))
ابو عبداللّه حافظ برای ما نقل کرد که ابو حمید ساعدی گفت: من داناترین شما به کیفیت نماز رسول خدا(ص) هستم. به او گفتند: چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که تو بیشتر از ما با پیامبر نبودهای؟ گفت: آری. به او گفتند: پس آنچه را دیدهای بر ما عرضه کن.
گفت: وقتی رسول خدا میخواست نماز بخواند، دستان خود را تا شانه هایش بالا میبرد، آن گاه تکبیر میگفت تا این که هر عضوی از او در جایگاه خود آرام میگرفت، سپس قرائت را آغاز میکرد و پس از پایان قرائت، تکبیر میگفت و دستانش را تا شانههای خود بالا میبرد، آنگاه رکوع میکرد و کف دستان خود را بر زانوانش قرار میداد و آرام میگرفت و سرش را نه بالا میگرفت و نه فرو میانداخت، آن گاه بلند میشد و میگفت: سمع اللّه لمن حمده، سپس دستان خود را تا شانههایش بالا میبرد تا این که هر عضوی از او در جایگاه خود آرام میگرفت و میگفت: اللّه اکبر، آن گاه فرود میآمد و دستانش را مقداری با فاصله از دو پهلو بر زمین میگذاشت، سپس سرش را از زمین برداشته، پای چپش را تا میکرد و روی آن مینشست و هنگامی که به سجده میرفت، انگشتان پاها را از یکدیگر باز میکرد، سپس بر میگشت و پس از آن، سر را از زمین برمیداشت و میگفت: اللّه اکبر.
سپس پایش را تا میکرد و روی آن آرام مینشست، به گونهای که هر عضوی به آرامی در جایگاه خود قرار گیرد، سپس همین روند را در رکعت دوم انجام میداد، آن گاه وقتی رکعت دوم تمام میشد، بر میخاست و تکبیر میگفت و دستانش را تا شانه هایش همچون آغاز نماز بالا میبرد و همین اعمال را تا آخر نماز ادامه میداد تا این که سجده آخر را انجام میداد و سپس از سجده آخر به صورت تورک بر نیم تنه چپ مینشست. پس از بیان کیفیت نماز رسول خدا(ص) به وسیله ابو حمید ساعدی، همگی گفتند: «راست گفت. رسول خدا(ص) چنین نماز میخواند».((5))
اموری وجود دارد که درستی این گفتار را روشن میکند:
1. این که صحابه بزرگ، ابو حمید را تصدیق کردهاند، نشاندهنده قوت حدیث و ترجیح آن بر دیگر ادله است.
2. ابو حمید ساعدی واجبات و مستحبات نماز را وصف کرد، اما از قبض یادی به میان نیاورد و از حاضران هم کسی به اعتراض و مخالفت لب نگشود، در حالی که حدیث نشانمیدهد آنها آماده مخالفت و یاد آوری بودهاند، زیرا در آغاز نپذیرفتند که ابو حمید، داناترین آنها به کیفیت نماز رسولخدا بوده است، در صورتی که همگی در پایان گفتند:«راست گفتی. رسول خدا(ص) این چنین نماز میخواند»، و بسیار بعید است آنها که ده نفر و در مقام بحث بودهاند، فراموش کرده باشند.
3. در چگونگی قرار گرفتن دستها، اصل، رها کردن آنهاست، زیرا رهابودن آنها طبیعی است، پس حدیث هم از آن حکایت دارد.
4. نمیتوان گفت که این حدیث مطلق است و احادیث قبض آن را مقید میکند، زیرا این حدیث، تمام واجبات و مستحبات و کیفیت کامل نماز را وصف و ذکر کرده و این در حالی است که در معرض تعلیم و بیان بوده، و حذف موردی در آن، خیانت به شمار میرفت و این از راوی و حاضران بعید است.
5. برخی از صحابهای که در این جمع حضور داشتهاند، از جمله کسانی هستند که حدیث قبض از آنها نقل شده است، اما میبینیم که این جا اعتراض نکردهاند، پس روشن میشود که قبض، یا منسوخ شده یا دست کم از باب تکیه دادن برای کسی است که نمازش به درازا کشیده نه این که از مستحبات نماز باشد، هم چنان که عقیده لیث بن سعد و اوزاعی و مالکچنین است.((6))
ابن رشد گفته است: علت اختلاف صحابه در این مساله روایاتی است که در آنها نماز پیامبر اکرم(ص) وصف شده، ولی ذکر نشده که وی در نماز، دست راست را روی دست چپ میگذاشته است.((7)) این جا پرسشی باقی میماند و آن این که مشهور است مالکیه به قبض قائل نیستند و مالک، امام مالکیه، این کار را ناپسند میدانسته و درالمدونة الکبری آمده است:
مالک، نهادن دست راست روی دست چپ را در نماز، عملی ناپسند شمرده و گفته است که این کار را در نماز واجب سراغ ندارم، در حالی که خود او در الموطا حدیث قبض را از سهل بن سعد روایت کرده و از عبدالکریم بنابی مخارق بصری آورده است که موارد زیر از سخنان پیامبر(ص) است: اگر حیا نداشته باشی، هر کاری جایز است: قراردادن یکی از دو دست روی دست دیگر یعنی قراردادن دست راست روی دست چپ، شتاب کردن در خوردن افطار و تاخیر درخوردن سحری.
در پاسخ میگوییم: کتاب الموطا، کتابی حدیثی است و چه بسا امام مالک، روایتی را نقل کرده، ولی مطابق آن فتوا نداده است، از این رو در المدونة الکبری روایاتی به چشم میخورد که مضمون آن مخالف با روایاتی است که درالموطا آمده است، و کسانی که به فقه مالکی احاطه دارند، میدانند که در موارد بسیاری بین فتاوای مالک و روایاتی که در الموطا نقل کرده، اختلاف وجود دارد که دکتر عبد الحمید در رسالة مختصرة فی السدل به این موارد اشاره کردهاست.((8))
به هر حال، این سخن مالک (این کار را در نماز واجب سراغ ندارم) دلیل صریحی است بر این که عمل اهل مدینه برخلاف آن بوده، زیرا معنای جمله این است که «من، این عمل را از امامانی که تابعی بوده و دانش را از صحابه دریافت کردهاند، سراغ ندارم».
این، حدیثی از طریق اهل سنت بود که کیفیت نماز پیامبر
را بیان میکرد و وجه دلالتش هم مشخص شد. اکنون به حدیثی که شیعه امامیه نقل
کردهاند میپردازیم:
ب. حدیث حماد بن عیسی حماد بن عیسی از امام صادق(ع) نقل کرده که فرمود:
ما
اقبح بالرجل ان یاتی علیه ستون سنة او سبعون سنة فمایقیم صلاة واحدة
بحدودها تامة! چه زشت است برای مرد که شصت یا هفتاد سال از سن او گذشته و
یک نماز با تمام حدود آن اقامه نکرده باشد.
حماد میگوید: با این سخن، احساس حقارتی به من دستداد، از این رو گفتم: فدایت شوم! نماز با تمام حدود آن را به من بیاموز.
فقام ابوعبداللّه مستقبل القبلة منتصبا فارسل یدیه
جمیعا علی فخذیه قد ضم اصابعه و قرب بین قدمیه حتی کان بینهما ثلاثة اصابع
مفرجات، و استقبل باصابع رجلیه(جمیعا) لم یحرفهماعن القبلة بخشوع و
استکانة، فقال: اللّه اکبر، ثم قرا الحمد بترتیل و قل هو اللّه احد، ثم صبر
هنیئة بقدر ما تنفس و هو قائم، ثم قال: اللّه اکبر و هو قائم، ثم رکع و
ملاکفیه من رکبتیه مفرجات و رد رکبتیه الی خلفه حتی استوی ظهره، حتی
لوصبت[صب] علیه قطرة ماء او دهن لم تزل لاستواء ظهره و تردد رکبتیه الی
خلفه و نصب عنقه، و غمض عینیه ثم سبح ثلاثا بترتیل و قال: سبحان ربی العظیم
و بحمده، ثم استوی قائما، فلما استمکن من القیام، قال:
سمع اللّه لمن
حمده، ثم کبر و هو قائم و رفع یدیه حیال وجهه و سجد و وضع یدیه الیالارض
قبل رکبتیه و قال: سبحان ربی الاعلی و بحمده ثلاث مرات و لم یضع شیئا من
بدنه علی شیء منه و سجد علی ثمانیة اعظم: الجبهة، و الکفین و عینی
الرکبتین، و انامل ابهامی الرجلین، و الانف، فهذه السبعة فرض، و وضع الانف
علیالارض سنة و هو الارغام، ثم رفع راسه من السجود فلما استوی جالسا، قال:
اللّه اکبر، ثم قعد علی جانبه الایسر و وضع ظاهر قدمه الیمنی علی باطن قدمه
الیسری و قال:
استغفر اللّهربی و اتوب الیه، ثم کبر و هو جالس و سجد
الثانیة و قال کما قال فی الاولی و لم یستعن بشیء من بدنه علی شیء منه فی
رکوع و لاسجود و کان مجنحا و لم یضع ذراعیه علی الارض، فصلی رکعتین علی
هذا. ثم قال: یا حماد هکذا صل و لا تلتفت و لا تعبث بیدیک و اصابعک و لا
تبزق عن یمینک و لا(عن) یسارک و لابین یدیک،((9))
پس امام صادق(ع) برخاست و مقابل قبله راست ایستاد و دو دستش را بر ران هایش گذاشت. انگشتان دست را به هم چسبانده، پاها را به هم نزدیک کرد، به طوری که فاصله بین آنها به اندازه سه انگشت باز بود. تمام انگشتان پاها را باخضوع و خشوع رو به قبله قرار داد، آن گاه گفت: اللّه اکبر، سپس سوره حمد و توحید را با ترتیل قرائت کرد، آن گاه در حالی که ایستاده بود، مقدار کمی به اندازه یک نفس کشیدن صبر کرد و گفت: اللّه اکبر، پس از آن، به رکوع رفته، تمام کف دستانش را با انگشتان باز روی زانوانش قرار داد و زانوانش را به عقب راند، به گونهای که پشتش صاف شد، چنان که اگر قطرهای آب یا روغن روی آن ریخته میشد، به سبب صافبودن کمر و تمایل زانوها به عقب، حرکت نمیکرد و گردنش را کشید و چشمانش را بست، سپس سه بار با ترتیل گفت:«سبحان ربی العظیم و بحمده»
بعد بلند شد و وقتی به خوبی ایستاد، گفت: «سمع اللّه لمن حمده»، سپس ایستاده تکبیر گفت و دستانش را تا مقابل صورت بالا برد و سجده کرد و دستانش را قبل از زانوان بر زمین نهاد و سه بار گفت:«سبحان ربی الاعلی و بحمده» و در حال سجده فقط هشت موضع از بدنش را بر زمین قرار داد: پیشانی، دو کف دست، دو زانو، دو انگشت بزرگ پاها، بینی که از این هشت موضع، هفت موضع اول واجب و قراردادن بینی بر زمین که به آنارغام (بینی به خاک مالیدن) میگویند، مستحب است. آن گاه سر از سجده برداشت و چون راست شد، گفت: «اللّه اکبر»
سپس بر طرف چپ بدن نشست و روی پای راست را بر کف پای چپ قرار داده، گفت: «استغفراللّه ربی و اتوب الیه» و در همان حالی که هنوز نشسته بود، تکبیر گفت و به سجده دوم رفت و آنچه را در سجده اول گفته بود، در این سجده هم گفت. نه در رکوع و نه در سجده هیچ قسمتی از بدنش را تکیه گاه قسمت دیگر آن قرار نداد و در این دو حال، دستانش از بدن باز بود و در سجده، آرنجهایش را بر زمین نگذاشت و به همین ترتیب، دو رکعت نماز خواند، سپس فرمود: ای حماد! اینچنین نماز بخوان و هنگام نماز به اطرافت نگاه و با دستان و انگشتانت بازی مکن و به اطرافت آب دهان نینداز.
هم چنان که ملاحظه میشود، در این دو روایت که در صدد بیان کیفیت نماز واجب هستند، هیچ اشارهای به مساله قبض با اقسام گوناگون آن نشده است، در حالی که اگر این عمل، سنت بود، امام بیان آن را ترک نمیکرد.
او با عمل خود، نماز رسول خدا را برای ما به نمایش میگذارد، زیرا این کیفیت را از پدرش، امام باقر(ع) و او هم از پدرانش از امیرمؤمنان و از رسول اکرم صلوات اللّه علیهم اجمعین دریافت کرده است، بنابراین، قبض بدعت شمرده میشود، زیرا وارد کردن چیزی در شریعت است که جزو آن نیست.
در این زمینه، احادیث دیگری غیر از حدیث ابو حمید ساعدی در منابع اهل سنت و شیعه وجود دارد (ادامه مقاله)
پی نوشت:
1- محمد جواد مغنیه، الفقه علی المذاهب الخمسة، ص 110.
2- ر. ک: دکتر عبدالحمید بن مبارک، رسالة مختصرة فی السدل، ص 5.
3- محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج 11، ص 15 و16.
4-
بیهقی، السنن، ج 2، ص 72، 73، 101، 102، ابوداوود، السنن، ج 1، ص 194 باب
«افتتاح الصلاة »، ح 730 آ736، ترمذی، السنن، ج 2، ص 98، باب «صفة الصلاة
»، مسنداحمد، ج 5، ص 424، و ابن خزیمه درصحیحش باب «الاعتدال فی الرکوع »،
شماره 587.
5- از جمله، ابو هریره، ابو اسید ساعدی، ابو قتاده حارث بن ربعی و محمد بن مسلمه.
6-دکتر عبدالحمید بن مبارک، رسالة مختصر فی السدل،ص 11.
7- بدایة المجتهد، ج 1، ص 99.
8- رساله مختصرة فی السدل، ص 6 و 7.
9- حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 5، ص 460 459، باب اول ازابواب افعال نماز، ح 1 ، همچنین ر. ک: باب 17، ح 1 و2.