فضایل امیر مومنان علی (ع) برای رسیدن به نماز
انس بن مالك گويد: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماز عصر را با ما خواند و در ركعت اول مقدارى درنگ كرد تا آنجا كه پنداشتيم سهو يا غفلتى روى داده است، سپس سربرداشت و گفت: سمع الله لمن حمده، و بقيه نماز را كوتاه خواند، آن گاه با چهره چون ماه شب چهارده خود به ما رو كرد و فرمود: چرا برادر و پسر عمويم على بن ابى طالب را نمى بينم؟ گفتيم: ما هم او را نديده ايم اى رسول خدا، حضرت با صداى بلند فرمود: اى على، اى پسر عمو! على عليه السلام از آخر صفها پاسخ داد: لبيك يا رسول الله، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: نزديك من بيا
انس گويد: او پيوسته صفها را مى شكافت و از سر و دوش مهاجر و انصار خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسانيد و مرتضى به مصطفى نزديك شد! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چرا از صف اول بازماندى؟ على عليه السلام گفت: شك داشتم كه وضو دارم يا نه، به منزل فاطمه عليهماالسلام رفتم و حسن و حسين را صدا زدم و كسى پاسخم نگفت؛ ناگاه كسى از پشت سر مرا صدا زد و گفت: اى ابوالحسن به پشت بنگر. به پشت خود برگشتم، طشتى ديدم و در آن سطلى پر از آب و بر روى آن يك حوله. حوله را برداشتم و از آن آب وضو ساختم، آبى بود به نرمى كره و طعم عسل و بوى مشك، سپس روى برگرداندم و نفهميدم چه كسى سطل و حوله را گذاشت و چه كسى برداشت!
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم لبخندى در چهرء على زد و او را در آغوش كشيد و پيشانيش را بوسيد و فرمود: آيا تو را مژده ندهم؟ آن سطل از بهشت بود و آب از بهشت برين، و آن كه تو را براى نماز آماده ساخت جبرئيل عليه السلام بود، و آن كه حوله به دستت داد ميكائيل عليه السلام، سوگند به آن كه جانم در دست اوست، اسرافيل چندان شانه مرا گرفت "و در ركوع نگاه داشت" تا تو به نماز رسيدى، و به من گفت: درنگ كن تا آن كس كه به منزله نفس تو و پسر عموى توست از راه فرا رسد! [ كفاية الطالب:290
سوگند به آن كه جان محمد در دست اوست، اسرافيل پيوسته دست مرا بر روى زانوهايم "در ركوع" نگاه داشت تا تو "اى على" به نماز من برسى و ثواب آن را دريابى. آيا مردم مرا درباره دوستى تو سرزنش مى كنند حال آنكه خدا و فرشتگان او را در بالاى آسمان تو را دوست مى دارند؟! [ بحارالأنوار117:39
جابر رضى الله گويد: نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوديم كه على بن ابى طالب عليه السلام از راه رسيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: همانا برادرم على به نزد شما آمد. آن گاه رو به كعبه نمود و دست به آن نهاد و فرمود: سوگند به آن كه جانم در دست اوست، اين و شيعيان او در قيامت رستگارند. سپس فرمود: او در ميان شما نخستين كسى است كه با من ايمان آورده، و از همه شما به عهد خدا وفادارتر، و به امر خدا عامل تر، و در ميان رعيت عادل تر، و در تقسيم منصف تر و نزد خداوند ارجمندتر است. در اين وقت اين آيه نازل شد:
'ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات أولئك هم خير البرية' [ سوره بينه:7
'آنان كه ايمان آورده و كار شايسته كردند بهترين آفريدگانند' و ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هر گاه على عليه السلام از راه فرا مى رسيد مى گفتند: بهترين آفريدگان آمد. [ مناقب خوارزمى:.62 بحارالانوار.81:40 مجمع الزوائد هيثمى131:9
سوگند به آن كه جانم در دست اوست، اگر نه اين بود كه گروهى از ياران من درباره تو همان را مى گفتند كه ترسايان درباره مسيح عليه السلام گفتند، همانا سخنى درباره تو مى گفتم كه بر هيچ گروهى عبور نكنى جز آنكه خاك پا و آب وضويت را براى تبرك و شفا برگيرند، ولى همين تو را بس كه تو از منى و من از تو. [ مناقب خوارزمى:.96 بحارالانوار105:40
سوگند به آن كه جانم در دست اوست، همانا در ميان شما مردى است كه پس از من با مردم بر اساس تأويل قرآن مى جنگد- چنانكه من با مشركان بر اساس تنزيل آن جنگيدم- در حالى كه آن مردم گواهى به يكتايى خداوند مى دهند، و از همين رو كشتن آنان بر ديگران گران مى آيد و بر ولى خدا "على" طعن مى زنند و بر او خرده مى گيرند. [ كنزالعمال613:5
سوگند به آنكه جانم در دست اوست، مردم به بهشت در نمى آيند تا ايمان آورند، و ايمان نياورند تا شما "اهل بيت" را به خاطر خدا و رسولش دوست بدارند. [ الصواعق المحرقة:172
سوگند به آنكه جانم در دست اوست، هيچكس ما خاندان را دشمن نمى دارد مگر آنكه داخل دوزخ شود. [ همان:.174 مستدرك حاكم150:3
سوگند به آنكه مرا به پيامبرى برانگيخت، آنگاه كه حلقه در بهشت را به دست گيرم نخست شما "اهل بيت" را داخل مى سازم. [الصواعق المحرقة:232.مستدرك حاكم150:3
نقل از امام على بن ابى طالب عليه السلام، ص101-99.]
حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: چون ابوبكر كار خلافت را محكم نمود و از اكثر مهاجرين و انصار بيعت گرفت ، كسى را فرستاد تا وكيل و كارگران حضرت فاطمه عليهاالسلام را از باغ فدك بيرون كند، آن حضرت به نزد ابوبكر آمد و فرمود: به چه سبب وكيل مرا از فدك بيرون كردى و حال آنكه پدرم به فرمان خدا آن را به من داده است ؟ ابوبكر گفت : بر آنچه مى گويى گواه بياور!! فاطمه عليهاالسلام ام ايمن را آورد وام ايمن به ابوبگر گفت : من تا حجت بر تو تمام نكنم گواهى نمى دهم ترا به خدا سوگند آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حق من گفته است كه ام ايمن اهل بهشت است ؟ ابوبكر گفت : بلى .ام ايمن گفت : من گواهى مى دهم كه حق تعالى به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وحى فرستاد كه حق ذى القربى را به او بده و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فدك را به امر خدا به فاطمه عليهاالسلام داد حضرت على (عليه السلام ) نيز آمد و به همين نحو گواهى داد و به روايتى حسنين (عليه السلام ) نيز شهادت دادند. ابوبكر نامه اى درباره فدك نوشته و به فاطمه داد. آنگاه عمر پيدا شد و گفت : اين چه نامه اى است ؟ ابوبكر گفت : فاطمه عليهاالسلام دعوى فدك را نمود وام ايمن و على (عليه السلام ) بر او گواهى دادند، لذا من نيز اين نامه را نوشتم . عمر نامه را گرفت و پاره كرد و گفت فدك فى ء همه مسلمين است و گذشته از اين على (عليه السلام ) شوهر فاطمه عليهاالسلام است و به نفع او گواهى دهد، روز ديگر خود حضرت امير (عليه السلام ) در حالى كه مهاجرين و انصار در نزد ابوبكر جمع بودند در آنجا حضور يافت و فرمود: اى ابابكر چرا وكيل فاطمه عليهاالسلام را از فدك بيرون كردى ؟ در صورتى كه در حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فاطمه مالك و متصرف فدك بود. ابوبكر گفت : فدك فى ء همه مسلمين است اگر فاطمه عليهاالسلام اقامه شهود كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فدك را به او داده است من هم فدك را به او مى دهم و الا او را در آن حقى نباشد!
على (عليه السلام ) فرمود: اى ابابكر آيا درباره ما بر خلاف حكم خداوند
كه در مورد مسلمين است حكم مى كنى ؟ گفت : نه . حضرت فرمود: بگو ببينم اگر
در دست مسلمانى چيزى باشد، مالك و متصرف آن است و من بيايم و آن را براى
خود ادعا كنم تو از چه كسى طلب بينه (دليل و مدرك ) مى كنى ؟ گفت : از تو.
حضرت فرمود: پس چرا در مورد فدك از فاطمه عليهاالسلام بينه و شاهد طلب مى
كنى در حالى كه فاطمه عليهاالسلام مالك فدك بوده است . ابوبكر سكوت كرد. عمر
گفت : اين سخنان را واگذار ما را توانايى احتجاج با تو نيست ، اگر گواهان
عادلى بياوريد فدك را مى دهيم و الا تو و فاطمه عليهاالسلام را در آن حقى
نيست . على (عليه السلام ) به ابوبكر فرمود: آيا قرآن خوانده اى ؟ گفت : بلى . فرمود: مرا خبر ده از گفتار خداى تعالى :
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا
در حق ما نازل شده يا ديگران ؟ ابوبكر گفت : در حق شما. حضرت فرمود: پس
اگر دو نفر نزد تو شهادت دهند كه فاطمه عليهاالسلام كار زشتى مرتكب شده چه
مى كنى ؟ گفت : مانند ساير مردم اقامه حد مى كنم . فرمود:
اگر چنين كنى در نزد خدا از كافران محسوب شوى . ابوبكر گفت : چرا؟ على
(عليه السلام ) فرمود: براى آنكه شهادت خدا را به طهارت فاطمه صلى الله
عليه و آله و سلم رد كرده و شهادت مردم را پذيرفته اى همچنانكه حكم خدا و
رسولش صلى الله عليه و آله و سلم را كه فدك را به فاطمه عليهاالسلام داده
اند و او در حال حيات پدرش آن را تصرف كرده است را رد كردى و شهادت يك نفر
اعرابى را كه بر پاشنه خود بول مى كند مى پذيرى و فدك را از فاطمه
عليهاالسلام گرفتى ... در اين موقع صدا و همهمه از ميان مردم برخاست و همگى
سخنان على (عليه السلام ) را تاءييد كردند در اينجا بود كه عمر و ابوبكر توطئه قتل على (عليه السلام ) در سر نماز را توسط خالد بن وليد طراحى كردند.(علل الشرايع ، ج 1.)
اعترافات ابوبكر به اعلميت حضرت على (ع
***
چون ابوبكر مسند خلافت را از اميرالمؤمنين عليه السلام غصب كرد، و در برابر فشار اعتراضات مردم به ويژه احتجاجات على عليه السلام قرار گرفت، در خانه خودش را به وى مردم بست، و سپس به مسجد آمد و خطاب به مردم گفت
'اقيلونى اقيلونى فلست بخيركم و على فيكم'
مرا رها كنيد، مرا رها كنيد، من برتر و افضل شما نيستم در حالى كه على عليه السلام در ميان شما است. [ حق اليقين شبر ج1 ص180 و با تفاوت الفاظ مختصر كنزالعمال ج5 ص631 ش14112 و ص607 ش14073 و ص600 ش 14064 الامامة والسياسة دينورى ج1 ص 14 تاريخ طبرى ج2 ص450 و460 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج17 ص155 و156 و ج6 ص20
و در حديثى از انس بن مالك آمده است كه يك دانشمند يهودى پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد مدينه شد، و چون از 'وصى' پيامبر سؤال كرد، او را به حضور 'ابوبكر' آورده اند.
يهودى گفت: من سؤالاتى دارم كه جز پيامبر و يا وصى او كس ديگر نمى تواند آنها را جواب گويد: ابوبكر گفت: هر چه مى خواهى سؤال كن.
يهودى: مرا خبر ده از چيزى كه براى خدا نيست، و از آنچه در نزد او نيست، و آنچه را كه خدا آن را نمى داند!!
ابوبكر چون خود را مرد ميدان نديد، فورا يهودى را متهم كرد و گفت: اينها سؤالات افراد بى دين است و آنگاه قصد كرد وى را تنبيه نمايد.
ابن عباس خطاب به ابوبكر گفت: با مرد يهودى انصاف نكرديد، يا جوابش را بگوييد و يا به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رويد، زيرا من از پيامبر خدا شنيدم كه او را دعا كرد
ابوبكر و يهودى و همراهان به خانه على عليه السلام آمده و سؤال يهودى را مطرح ساختند. حضرت در جواب او فرمود:
اما آنچه را كه خدا نمى داند عقيده شما يهودى ها است كه مى گوئيد 'عزير فرزند خدا است' در حالى كه او براى خويش فرزندى قائل نيست.
و در مورد سؤال دومتان ظلم و ستم است كه نزد خدا اينها وجود ندارد. و اما اين كه در سؤال سوم پرسيده ايد آن چيست كه براى خدا نيست؟ آن شريك و همتا است كه پروردگار عالم از آن مبرّا است.
چون يهودى اين جواب ها درست را شنيد، زبان به اظهار 'شهادت' گشوده و گفت:
'اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمدا رسول الله، واشهد انك وصى رسول الله' در حالى كه ابوبكر و مسلمانان حاضر اين صحنه را تماشا مى كردند، با شادى و خوشحالى زبان به تحسين على عليه السلام گشودند و بالاتفاق گفتند
'يا على! يا مفرج الكرب!' اى على! اى مرد بزرگوارى كه غم ها و غصه ها را از ما برطرف كردى! [ المجتبى لا بن دريد ص35 به نقل از الغدير ج7 ص 178 مناقب ابن شهر آشوب ج2 صلى الله عليه و آله
اكثر مُورّخين و محدّثين شيعه و سنّى در روايات و كتاب هاى خود آورده اند:
چون مدّت حمل فاطمه بنت اسد به سر آمد و هنگام زايمان او فرا رسيد، كنار كعبه الهى آمد و دست نياز به درگاه باريتعالى بلند نمود و اظهار داشت : اى پروردگار! همانا من به تو ايمان آورده ام ، و به تمامى آنچه بر پيامبرانت فرستاده اى ، معتقد هستم ؛ و نيز آنچه را كه جدّم ابراهيم خليل بيان فرموده ، تصديق كرده ام .
پس اى خداوند مهربان ! تو را به حقّ آن كسى كه اين كعبه را بنا نموده است ، و به حقّ نوزادى كه در شكم دارم ، درد زايمان را بر من سهل و آسان گردان .
يكى از راويان به نام يزيد بن قَعنب ، در ادامه حكايت گويد:
من به همراه عبّاس عموى پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و جمعى ديگر در كنارى نشسته بوديم و حركات و سَكَنات فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤ منين علىّ بن ابى طالب عليه السلام را مشاهده مى كرديم و سخنانش را مى شنيديم .
هنگامى كه دعايش پايان يافت ، ناگهان ديوار كعبه شكافته شد و فاطمه به درون آن وارد شد و از ديد نظاره گران ناپديد گشت و سپس ديوار كعبه همچون حالت اوّل ، به هم پيوست .
بعد
از آن به سمت كعبه رفتيم و هرچه تلاش كرديم تا شايد بتوانيم درب كعبه را
بگشائيم و از وضعيّت فاطمه با خبر شويم ، ممكن نشد؛ و با كليد هم نتوانستيم
قفل درب كعبه الهى را باز كنيم .
به همين جهت مطمئن شديم كه اين جريان از طرف خداوند متعال انجام گرفته است .
پس از گذشت چهار روز، دوباره مشاهده كرديم كه همان ديوار شكافته شد و فاطمه بنت اسد در حالى كه قنداقه علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليه را روى دست هاى خود گرفته بود، از درون كعبه الهى خارج گرديد.
سپس راوى در ادامه گويد: پس از گذشت مدّتى ، فاطمه بنت اسداظهار نمود كه من بر تمامى زن هاى گذشته ، برترى و فضيلت دارم ؛ چون آسيه دختر مُزاحم خداوند را در خفاء و پنهان عبادت مى كرد، و مريم دختر عمران با دست خود، درخت خرما را تكان داد تا چند خرما برايش افتاد و او تناول نمود.
وليكن من به بركت فرزندم داخل كعبه الهى شدم و تا چند روز از ميوه ها و غذاهاى بهشتى تناول مى كردم ؛ و چون خواستم از درون خانه خدا بيرون آيم ، ندائى را شنيدم كه فرمود: اى فاطمه ! نام نوزاد را علىّ قرار ده ، چون او بر همه عرشيان و فرشيان برترى دارد.
خداى اءعلى گويد: من اسم اين نوزاد را از نام خود برگرفته ام ، و او را بر تمامى علوم و اسرار خود آگاه كرده ام .
او بُت شكن بُت هاى اطراف كعبه است ، او بر بام خانه من اذان گويد و انسان ها را به وحدانيّت دعوت كند.
پس خوشا به حال آن كه دوستدار اين نوزاد و فرمان بر او باشد، و دوزخ جايگاه دشمنان ، و مخالفان او خواهد بود.
همچنين آورده اند:
هنگام ولادت مولاى متّقيان علىّ عليه السلام ، عمر پربركت پيامبر خدا عليه السلام حدود سى سال بوده است ؛ و آن حضرت دستور داد كه گهواره اين مولود عزيز را كنار رختخواب ايشان قرار دهند تا شخصا از وى نگه دارى و مواظبت نمايد.
و حضرت رسول صلوات اللّه عليه اين نوزاد گرامى را روى سينه خود مى خوابانيد و برايش سخن هاى مناسب مطرح مى نمود.(۱)
جنيد را از منزلت على بن ابى طالب عليه السلام در علم تصوف پرسيدند، گفت
'اگر جنگها امان مى دادند كه اندكى به ما پردازد، ما چيزها از اين علم از او نقل مى كرديم كه دلها بر نمى تابيد، آخر او اميرالمؤمنان است'! [ فرائد السمطين380:1. ]
يكى از فاضلان را از فضائل حضرتش پرسيدند، گفت: چه گويم درباره رادمردى كه دشمنانش از حسد و هوادارانش از ترس و تقيه فضائل او را پنهان داشتند، و با اين همه فضائل آشكار او شرق و غرب عالم را پر كرده است. [ مقدمه مناقب خوارزمى:8
احمد بن حنبل: فضائلى كه درباره على بن ابى طالب عليه السلام رسيده درباره هيچ يك از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نرسيده است. [ فرائد السمطين79:1
محمد بن احساق واقدى: على عليه السلام از معجزات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود چون معجزه عصاء براى موسى و زنده كردن مردگان براى عيسى عليه السلام. [ فهرست ابن نديم:111
آية الله خويى "قدس سره" ايمان على عليه السلام به قرآن- با آن همه مهارت در بلاغت- خود به تنهايى دليل است كه قرآن وحى الهى است. چرا نه، كه او خداوند شيوا سخنى و رسا گويى و برترين نمونه در معارف الهى است [ البيان فى تفسير القرآن:91
خليل بن احمد صاحب علم عروض: نياز همگى به او و بى نيازى او از همه، دليل است كه او پيشواى همه است. [ عبقرية الامام، دكتر مهدى محبوبه:138
دكتر مهدى محبوبه على بر معرفت احاطه يافت بى آنكه معرفت بر او احاطه يابد،و على بر هر سوى معرفت دست يافت بى آنكه معرفت بر هر سوى وى دست يابد. [ عبقرية الامام، دكتر مهدى محبوبه:138
على معرفت را شناخت و معرفت على را نشناخت، و على به معرفت رسيد اما معرفت به على نرسيد
دكتر سعادت همه مؤرخان و سيره نويسان بر اين باورند كه على بن ابى طالب را امتيازات بزرگى بود كه براى ديگران فراهم نبود، او امتى بود كه در يك تن تبلور يافته بود. [ در مقدمه كتابش: الامام على
نویسنده مسيحى عرب جرج جرداق: در نظر من، فرزند ابوطالب نخستين مرد عرب بود كه با روح كلى يار و همنشين بود؛ على شهيد عظمت خود شد؛ كه او در حالى جان سپرد كه نماز را در ميان دو لب داشت، او با دلى سرشار از عشق خدا در گذشت. هرگز تازيان قدر و مقام راستين وى را نشناختند تا آنكه از همسايگان پارسى آنان مردمى برخاستند كه ميان گوهر و سنگريزه فرق مى نهادند.[ صوت العدالة الانسانية1222:5.
ابن ابى الحديد: به فصاحت بنگر كه چه سان خود را در اختيار على نهاد و ضمامش را به دست او سپرد! منزه خداى كه اين مرد را چنين مزاياى پربها و ويژگيهاى گرانمايه بخشيد! نوجوانى از فرزندان عرب مكه با آنكه آميزشى با حكيمان نداشت، در آشناى با حكمت از افلاطون و ارسطو سر آمد، و گرچه معاشرتى با دانشمندان علم اخلاق ننمود از سقراط به مسائل اخلاقى آگاهتر شد، و هر چند در ميان دلاوران نباليد- كه مكيان تاجر بودند نه جنگجو- اما دلاورترين بشر روى زمين گرديد! به خلف احمر گفتند: كدام دليرترند؛ على يا انبسه يا بسطام؟ پاسخ داد: انبسه و بسطام را با افراد بشر و آدميان سنجيد نه با آن كس كه از حد بشريت فراتر است. گفتند: به هر حال چيزى بگو. گفت: خدا را سوگند، اگر على نهيبى به روى آنان زند، هر دو قالب تهى كنند پيش از آن كه به آنان بتازد.! [ شرح نهج البلاغه146:16 با اندكى تلخيص
نظام: على بن ابى طالب، گوينده را مايه گرفتارى و آزمايشى و سخت است، اگر در حق او سنگ تمام گذارد به افراط و غلو انجامد، و اگر از حقش بكاهد به زشتى و گناه در افتد؛ حد ميانه هم چندان ظريف و تيززبان و بلند ستيغ است كه آگاهى از آن و سعود بر آن بسى دشوار آيد مگر بر گوينده زيرك و هوشمند. [ سفينة البحار 146:1 به نقل از جاحظ. ]
فخر رازى: هر كه على را پيشواى دينى خود قرار دهد، حقا به دستاويز محكمى در دين و دنياى خود چنگ زده است. [ تفسير كبير205:1
ابن سينا گويد: على بن ابى طالب- صلوات الله عليه- كلام گويا و قلب فراگير الهى است، نسبت او با ديگر ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت معقول به محسوس بود، و ذات او از شدت نزديكى به خدا ممسوس در ذات خدا گشته بود. [ حاشيه شفا: 566 باب الخليفة والامام
جبران خليل: امام على نيز به روش همه پيامبران با بينش دنيا را وداع گفت، كه به شهرى نه شهر خود درآمدند و به سراغ قومى نه قوم خود رفتند و در زمانى نه زمان خود زيستند. [ صورت العدالة الانسانية1213:5. ]
و هم او گويد: بى ترديد على يكى از سران انديشه و روح و بيان در هر زمان و مكانى است. [ همان
ابن ابى الحديد گويد: چه گويم درباره مردى كه اهل ذمه با آنكه اسلام را نپذيرفته اند به او مهر مى ورزند، فيلسوفان با آنكه ميانه اى با اهل دين ندارند بزرگش مى شمارند، شاهان روم و فرنگ شمايل او را در كنيسه ها و پرستشگاههاى خود نقش مى كنند، و شاهان ترك و ديلم عكس او را بر شمشيرهاى خود حك مى نمايند. [ شرح نهج البلاغه29:1. ] و [ نقل از امام على بن ابى طالب عليه السلام، ص139-135. ]
در جاهليت ، مراسم عمره را در ماههاى ذى
القعده ، ذى الحجه ، محرم ، و صفر بجا نمى آوردند و آن را عملى ناپسند و
حرام قلمداد مى كردند.(724)
افراد جاهلى از اينكه كسى در ايام حج وارد مكه گردد و قبل از انجام حج ، عمره را بجا آورده و از احرام بيرون آيد، تعجب مى كردند. با ظهور اسلام ، انجام عمره در ماههاى حج نظير ذى القعده و ذى الحجه مجاز شمرده شد بطورى كه مسلمانان براى عمره احرام مى بستند و بعد از انجام مناسك آن ، از احرام خارج شده و تا شروع مراسم حج (روز هشتم ذى الحجه ) محرم نبودند و تمام محرمات احرام و از آن جمله آميزش جنسى براى آنها حلال بود. به اين حج ، ((حج تمتع )) يا ((متعه حج )) اطلاق مى شود. اين اصطلاح از آيه شريفه سوره بقره (725) گرفته شده است و وجه نامگذارى ديگرى نيز براى آن ذكر كرده اند و آن اينكه در اين نوع حج ، حجاج در فاصله بين عمره و حج ، از امورى كه در حال احرام ، حرام مى باشد تمتع جسته و بهره مى بردند.(726) قرآن (727) و روايات بر جواز اين عمل دلالت دارد و حتى در برخى آمده است كه دستور پيامبر (ص) بر انجام عمره در ايام حج ، براى ريشه كن كردن سنت جاهلى بوده است .(728) عمر اولين كسى بود كه از آن نهى نمود و آن را ممنوع اعلام نموده ، تهديد كرد كه عاملين آن را مجازات خواهد كرد در حالى كه خود معترف بود در زمان پيامبر (ص) حلال بوده است .
نظريه خليفه كه در مقابل قرآن و روايات پيامبر (ص) قرار دارد، از همان زمان اعلام ، مورد مخالفت صحابه قرار گرفت و به همين علت علماء اهل سنت نيز چندان به آن وقعى ننهاده و حج تمتع را جايز شمرده اند.(729) لذا ((عينى )) در شرح صحيح بخارى مى گويد: ((گر چه عمر و عثمان و معاويه حج تمتع را تحريم كردند؛ ولى چون سخن آنها مخالف كتاب و سنت و اجماع است ، علماى صحابه با آنها مخالفت كردند و حق با مخالفين آنهاست .(730) ))
در اينجا به برخى از روايات پيامبر (ص) كه دلالت بر جواز متعه حج مى نمايد اشاره مى كنيم .
ابو
موسى اشعرى در مراسم حج ، فتوى به متعه مى داد. مردى به او اعتراض كرد كه
مگر از نهى خليفه (عمر) اطلاع ندارى . ابو موسى نزد عمر آمد و در اين زمينه
سئوال كرد. خليفه پاسخ داد: ((من نيز مى دانم كه
پيامبر (ص) و اصحابش ، حج تمتع را بجا مى آوردند؛ ولى من دوست ندارم كه
مردم در حالى كه آب غسل از سر و صورت آنها مى چكد، در مراسم حج حركت كنند.))(731)
و از اين رو عمران بن حصين به مطرف مى گفت : ((پيامبر
(ص) بين حج و عمره جمع نمود و آيه اى از قرآن و دستورى از حضرت در مورد
حرمت آن وارد نشده است . مردى طبق راءى و نظر خود آن را حرام نمود.))(732) آنگاه عمران از مطرف مى خواهد تا مادامى كه زنده است اين حديث را براى كسى بازگو نكند.
معلوم
مى شود اصحاب پيامبر (ص) از ترس خليفه جراءت ابراز اين حكم شرعى را
نداشتند. هنگامى كه معاويه از سعد بن مالك در مورد متعه حج پرسيد، وى آن را
عملى نيكو و داراى پاداش الهى دانست . معاويه با تعجب از وى پرسيد: آيا تو
بهتر از عمر هستى ؟ وى كه آن را حرام كرده است . سعد جواب داد: پيامبر (ص)
كه بهتر از عمر بود حج تمتع را بجاى آورد.(733)
و نيز سعد بن ابى وقاص به اين حقيقت كه پيامبر (ص) و اصحاب حضرت در زمان ايشان ، حج تمتع بجاى آوردند، معترف بود.(734)
عبدالله پسر عمر نيز در جواب شخصى كه از وى در مورد حج تمتع سئوال كرد، آن را عملى پسنديده شمرد و چون سائل به وى اعتراض كرد چگونه پدرت از آن نهى كرده است ، پاسخ داد: ((گر چه پدرم چنين دستورى صادر كرده است ؛ ولى پيامبر (ص) آن را انجام مى داد من نظر پيامبر (ص) را بر فرمان پدرم ترجيح مى دهم .))(735) خداوند نيز در قرآن آن را حلال شمرده است و ما بايد از كتاب خدا تبعيت كنيم نه از فتواى عمر...))(736)
نه تنها بعد از صدور فرمان عمر مبنى بر حرمت متعه حج ، اصحاب پيامبر (ص) با آن مخالفت نمودند؛(737) بلكه از تاريخ بر مى آيد هنگامى كه خليفه تصميم بر صدور اين حكم گرفت ، صحابه با وى مخالفت كرده و آن را بر خلاف سنت پيامبر (ص) دانستند و از اين رو عمر براى مدتى از اعلام نظر خود دورى جست .(738) و به علت مخالفت صريح اين حكم با قرآن و سنت ، برخى مدعى شدند خليفه سرانجام به اشتباه خود پى برد و از اين نظر برگشت .(739)
خليفه در اين نظريه خود ظاهرا مغلوب يك سرى ظواهر و احساسات گرديده است ؛ زيرا چنانكه نقل شده است تنها استدلال وى در اين تحريم آن است كه نمى خواهد مردم در حالى كه آب غسل از سر و صورت آنها مى چكد در مراسم حج شركت كنند. بايد دانست كه احكام الهى بر مبناى مصالح و مفاسد واقعى است و در آن احساسات و خوش آيندهاى افراد و ناخوش آيندها كه معمولا امورى نسبى و فردى مى باشند، ملاحظه نگرديده است . خداوند و رسول او هنگام تشريع احكام الهى ، از خليفه داناتر و آگاه تر بودند. به علاوه در برخى از روايات تصريح شده است كه متعه حج تا قيامت ، حلال است .(740) خليفه با اين دستور خود سنت جاهلى را زنده كرد و اين در حالى بود كه بنابر اظهار ابن عباس ، پيامبر (ص) براى آنكه اين فكر جاهلى را ريشه كن سازد، دستور به اجراى مراسم عمره در روز چهارم ذى الحجه صادر نمود و به همين منظور همسر خود عايشه را نيز در ماه ذى الحجه به عمره برد و به مردم نيز دستور داد كه بعد از اتمام عمره ، از حالت حرام در آمده و نزديكى با همسر را حلال بشمارند.(741) و از اينكه برخى ، بر اثر رسوب افكار جاهلى ، تمتع و خروج از احرام را كارى ناپسند شمرده و از انجام آن خوددارى مى ورزيدند ناراحت گرديد.(742)
بعد از خليفه دوم ، عثمان نيز به پيروى از وى پرداخت و حج تمتع را تحريم نمود. على (ع) كه به ناروا بودن اين بدعت اعتراض داشت هم با زبان و هم در عمل به مخالفت با اين بدعت پرداخت و تا آنجا پيش رفت كه در مقابل عثمان ايستاد بطورى كه احتمال ترور امام (ع) توسط اصحاب خليفه وجود داشت .
عبدالله ابن زبير مى گويد: ((من با عثمان در جحفه بودم و عده اى از اهل شام و از آن جمله حبيب بن مسلمه فهرى نيز در آنجا حاضر بودند. سخن در مورد متعه حج مطرح شد. عثمان گفت : حج را تمام كنيد در ماههاى حج و اگر عمره را تاءخير بيندازيد تا دوباره به زيارت خانه خدا بياييد، بهتر است . (يعنى بين عمره و حج در ماه حج ، جمع نكنيد و در ماه حج ، عمره بجا نياوريد). در اين ميان على (ع) به پا خواست و سخن خليفه را بر خلاف سنت پيامبر (ص) دانسته و آن را سخت گيرى بر بندگان خدا دانست ؛ زيرا بسيارى از مردم ، از مناطق دور دست آمده اند و بيكار نيز نيستند. آنگاه على (ع) خود عمره و حج را با هم انجام داد. من فراموش نمى كنم كه مردى از اهل شام گفت : اين مرد را بنگر كه چگونه به اميرالمؤ منين (عثمان ) اعتراض مى نمايد، بخدا قسم ! اگر خليفه ، دستور دهد وى را گردن مى زنم .))(743)
و بنابر گفته مروان بن حكم عثمان به امام اعتراض نمود كه چگونه با وجود نهى من ، حج عمره را با هم بجاى آورده اى ؟ امام (ع) پاسخ داد: لم اكن لادع قول رسول الله (ص) لقولك . ((من حاضر نيستم فرمان تو را بر فرمان پيامبر (ص) و سنت ايشان ترجيح دهم .))(744)
مخالفت امام با خليفه در روايت ديگر نيز وارد شده است و در برخى موارد، عثمان اعتراف مى نمايد كه پيامبر (ص) متعه حج را بجا مى آورده است . در يكى از روايات آمده است امام (ع) به عثمان فرمود: ((تو هم مى دانى كه ما در زمان پيامبر (ص) حج تمتع بجا مى آورديم .)) عثمان پاسخ داد: ((درست است ؛ ولى ما در آن زمان هراسناك بوديم .))(745)
البته عذر عثمان قابل قبول نيست ؛ زيرا در آخرين حج پيامبر كه به حجة الوداع معروف است ، حضرت حج تمتع را بجا آورد و در آن سال ، ديگر ترسى از كفار وجود نداشت (746) لذا قتاده در جواب شخصى كه از وى منشاء خوف عثمان را پرسيد، جواب داد: من نمى دانم .(747)
سوء قصد نافرجام خلفا به جان على(ع
على عليه السلام پس از غصب خلافتش به طور معقول به مبارزه پرداخت، و در بحث ها و محاجه هايش در مجامع عمومى و خصوصى خليفه را محكوم كرد،...خليفه و عكس العمل آن در ميان مردم مسلمان مشهود بود با توجه به اين كه ايمان قوى نداشت تا او را از تصميمات خلاف شرع و تضييع حقوق مردم جلوگيرى نمايد، از اين جهت نسبت به اميرالمؤمنين على!! عليه السلام كه داراى آن همه فضايل بى نظير بود، حساسيت نشان مى داد، و وجود وى را تحمل نمى كرد
وفات فاطمه عليهماالسلام و دفن آن حضرت كه بنا به وصيتش به طور مخفى انجام گرفت، و به خليفه و دار و دسته اش اطلاع داده نشد، و شبانه مراسم دفن انجام گرديد، باعث اندوه فراوان مردم، و اعتراض آنان به دستگاه خلافت گرديد، و گفتند: شما كارى نموديد كه يگانه دختر پيامبر با دل پر و ناراحتى از شما، از دنيا برود.[ والصحيح عندى انها ماتت على ابى بكر و عمر، وانها اوصت الا يصليا عليها نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج6 ص50.
اين جريان نيز بر شدت عداوت دستگاه خلافت افزود، و خليفه دوم براى جبران حيثيت به باد رفته خودشان تصميم گرفت نبش قبر نموده، و پيكر فاطمه را بيرون آورده، و مراسم نماز و غيره از طريق خليفه انجام گردد، ولى اميرالمؤمنين فرمود: به خدا سوگند در اين صورت زمين را با خون شما سيراب مى كنم... و آنان يقين كردند كه على عليه السلام در اين موضوع تحمل نخواهد كرد... و لذا با بى آبرويى به عقب نشسته و توطئه خطرناكى را پى ريزى كردند
ابوبكر و عمر در يك جلسه فوق محرمانه، خالد بن وليد را احضار نمودند و به او گفتند
خالد.! امنيت دستگاه خلافت ايجاب مى كند كه كار بسيار بزرگى را به تو واگذار كند، ولى دقت كن كه آن را با هوشيارى كامل انجام دهى
خالد بن وليد: شما هر چه فرمان دهيد، اطاعت مى كنم، اگر چه كشتن على باشد!!عمر!: نظر ما جز اين نيست
خالد: چه موقع دوست دارى اين فرمان شما اجرا گردد؟
ابوبكر: هنگام نماز صبح به نماز بيا، و در كنار او قرار گير و چون سلام نماز را گفتم، مأموريت خود را هر چه سريعتر انجام ده
در اين هنگام اسماء بنت عميس كه همسر ابوبكر بود، و سخنان آنان را از پشت پرده گوش مى كرد به كنيزش گفت: برو به خانه على عليه السلام و اين آيه را بخوان كه
'ان الملاء يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين' يعنى اين جمعيت براى كشتن تو به مشورت نشسته اند فورا خارج شو كه من خيره خواه تو هستم. [ سوره قصص آيه 20.
چون كنيز پيغام را رساند، اميرالمؤمنين با اطمينان خاطر فرمود: كشنده ناكثين و مارقين و قاسطين [ اين كلمه ها اصطلاحى است كه به ترتيب در مورد سپاه مخالف جنگهاى 'جمل' و 'نهروان' و 'صفين' بكار مى رود. ] چه كسى خواهد بود؟
نماز صبح برگزار شد، و خليفه امامت آن را به عهده گرفت، و خالد بن وليد در حالى كه با شمشيرش در كنار على عليه السلام قرار گرفته بود، منتظر پايان يافتن نماز و گفتن السلام عليكم ابوبكر... گرديد
از سوى ديگر، خليفه عاقبت كار و شورش مردم، و كشتن على عليه السلام را در جولان ذهنش مى گذرانيد، و نتيجه كار را مى سنجيد، و مرتب تشهد نماز تكرار مى كرد،: سرانجام گفت
لا يفعلن خالد ما امرته يعنى خالد آنچه را كه به وى دستور داده ام، انجام ندهد.. و بعد از سلام نماز را گفته و به پايان رسانيد
على عليه السلام خطاب به خالد گفت: ابوبكر تو را به چه مأموريتى دستور داده بود؟
خالد: كشتن تو
على عليه السلام: آيا اين مأموريت را انجام مى دادى؟
خالد: بلى، به خدا سوگند، اگر پيش از سلام دستورش را نقض نكرده بود، تو را مى كشتم
على عليه السلام با دست مباركش گلوى خالد بن وليد را فشار داد، او لباسهايش را نجس كرد، و قوه ماسكه را از دست داد، در حالى كه 'خالد' زير فشار على عليه السلام دست و پا مى زد، مردم حاضر گريه مى كردند، و توطئه هاى دستگاه خلافت را محكوم مى نمودند
ابوبكر مى گفت: عمر! اين رسوايى نتيجه فكر شوم تو است، و عمر مى گفت: به خدا قسم على عليه السلام خالد را مى كشد... و مردم هر چه التماس كردند علىدست از خالد برنداشت
ابوبكر و عمر به دنبال عباس بن عبدالمطلب فرستادند، تا از طريق وى على عليه السلام را از كشتن خالد منصرف سازند. عباس عموى پيامبر نزد على عليه السلام آمد، و حضرت را به قبر پيامبر متوجه ساخته،. و عرض كرد: تو را به صاحب اين قبر دست از خالد بردار. على عليه السلام دست خود را برداشت، و خود را كنار كشيد
بنى هاشم و دوستان على عليه السلام شمشيرها را كشيده، همراه با ضجه و ناله زنان و فرزندان به حمايت على... عليه السلام برخاسته، ولى حضرت همه را آرام ساخت
اين قضيه كه به طور مفصل تر در كتابهاى شيعه آمده است، يكى از عيوبات بزرگ خلفاى اول و دوم است كه دهم صلاحيت آنان را نشان مى دهد، و ابن ابى الحديد آن را به عنوان يكى از 'مطاعن' ابوبكر نقل مى نمايد. [ الغدير، ج17 ص222 و223 طعن 12 احتجاج طبرسى ج1 ص117 و 118 اسرار آل محمد ص102 بحارالأنوار، ج28 ص305 و ج47 ص.365 نقل از آفتاب ولايت، ص232 -
اعتراف خليفه سوم به اعلميت على (ع
خليفه سوم عثمان بن عفان هر چند با اميرالمؤمنين على عليه السلام رابطه حسنه نداشته، و غرور و حسادت ديرينه اش وى را از علوم سرشار آن حضور محروم ساخته است، و دار و دسته امويان نيز از سوى ديگر دور او را گرفته، و به اين فاصله افزوده اند، ولى در موارد معدودى ضرورتهاى اجتماعى و سياسى باعث شد كه دست به سوى على عليه السلام دراز نموده، مشكل خود را بر طرف سازد
در زمان عثمان: دو نفر زن و مرد اسير، كه برده بودند، رابطه نامشروع برقرار كردند، و چون زن اسير شوهر داشت و حامله بود، هنگام زايمان او فرا رسيد، و پسر بچه اى به دنيا آورد، در مورد نوزاد، هم شوهر زن، و هم آن مرد زناكار ادعا داشتند، و عثمان از جواب مسأله عاجز ماند. سرانجام به مولاى متقيان مراجعه نموده و حضرت فرمودند
من در ميان آنان همانند رسول خدا حكم مى كنم كه فرمودند
'بچه مال پدر است، و براى زناكار سنگى است.' [ الولد للفراش و للعاهر الحجر. ] سپس دستور داد به هر كدام از آن زن و مرد پنجاه تازيانه زدند. [ مسند احمد ج1 ص 104 تفسير ابن كثير ج1 ص 478 كنزالعمال ج3 ص227 به نقل از الغدير ج8 ص195
و در يك مخاصمه ديگر كه مردى زنش را طلاق داده بود، و سپس مرد در حال عده زن از دنيا رفته بود، و زن ادعاى ارث مى كرد، خليفه نتوانست حكم مسأله را بيان كند!! و موضوع را به اطلاع على. رسانيد و در خواست رفع مشكل نمود
على عليه السلام فرمود
'تحلف انها لم تحض بعد ان طلقها ثلاث حيض و ترثه...' زن بايد براى اثبات ادعايش سوگند بخورد كه بعد از طلاق سه بار خون حيض نديده است و در آن صورت مى توان ارث ببرد.
زن براى ادعاى خودش به همان كيفيت سوگند خورد، و از شوهر متوفايش ارث برد [ مستدرك الوسائل ج3 باب 11 'ما يتعلق بابواب ميراث الازواج' ص 166. ]. و بالاخره در يك مورد حساس ديگر، مردى جمجمه مرده اى را به دست گرفته، و به حضور عثمان آورد و گفت: شما اعتقاد داريد كه: اين، در عالم قبر معذب است، و من دست خود را بر روى آن مى گذارم، در حالى كه كوچكترين حرارتى از آن احساس نمى كنم
عثمان هيچگونه جوابى نداشت، و با تواضع تمام به دنبال على عليه السلام فرستاد
على فرمود: چوب مخصوص كبريت و سنگى را آوردند، در حالى كه چشمان نگران عثمان. و تمام حضار خيره شده بود، حضرت آن چوب را به سنگ زد، و آتشى را پديدار ساخت و به مرد سائل گفت: دست خود را روى سنگ و چوب بگذار، آن مرد اطاعت كرد
حضرت سؤال فرمود: آيا اين دفعه اثر حرارت را در آنها احساس مى كنى؟
مرد با تمام شرمندگى گفت : بلى...
'لو لا على لهلك عثمان' اگر على نبود عثمان هلاك مى شد. [ الغدير ج8 ص214
اين دو نمونه از قضاياى تاريخى كه ذكر شد مى رساند كه خليفه سوم نيز اعلميت على را تأييد نموده و مشكل علمى خود را از طريق او برطرف مى ساخته است. [ نقل از آفتاب ولايت ص220-218
اعترافات عمر به اعلميت على (ع
در ميان خلفاى سه گانه راشدين، عمر بن خطاب منصف تر، و يا به عبارتى كم غش تر از ابوبكر و عثمان بود، و لذا با عبارات گوناگون، و در موارد مختلف، به اعلميت و ارجحيت اميرالمؤمنين عليه السلام اعتراف نموده، و از محضر آن حضرت كسب فيض نموده است.
ما در اين بخش از بحث خود، به چند نمونه از اعترافات خليفه ثانى اشاره مى كنيم
'قال عمر بن خطاب
'لو لا على لهلك عمر' [ شرح ابن ابى الحديد ج1 ص4 مقدمه، و ص18 ،مناقب خوارزمى ص48 و58 و 60 طبقات ابن سعد ص 860 تاريخ ابن عساكر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدير ج3 ص97 و98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت.
و 'لا بقيت لمعضلة ليس لها ابوالحسن عليه السلام' [ شرح ابن ابى الحديد ج1 ص4 مقدمه، و ص 18 مناقب خوارزمى ص48 و58 و 60 طبقات ابن سعد ص 860 تاريخ ابن عساكر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدير ج3 ص97 و98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت.
و 'لا يفتين احد فى المسجد و على حاضر' [ شرح ابن ابى الحديد ج1 ص4 مقدمه، و ص 18 مناقب خوارزمى ص48 و58 و 60 طبقات ابن سعد ص 860 تاريخ ابن عساكر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدير ج3 ص97 و98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت.
و 'اقضا كم على' [ شرح ابن ابى الحديد ج1 ص4 مقدمه، و ص 18 مناقب خوارزمى ص48 و58 و 60 طبقات ابن سعد ص 860 تاريخ ابن عساكر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدير ج3 ص97 و98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت.
و 'لا ابقانى الله بارض لست فيها يا اباالحسن!' [ شرح ابن ابى الحديد ج1 ص4 مقدمه، و ص 18 مناقب خوارزمى ص48 و58 و 60 طبقات ابن سعد ص 860 تاريخ ابن عساكر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدير ج3 ص97 و98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت.
و 'لا ابقانى الله بعدك يا على' [ شرح ابن ابى الحديد ج1 ص4 مقدمه، و ص 18 مناقب خوارزمى ص48 و58 و 60 طبقات ابن سعد ص 860 تاريخ ابن عساكر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدير ج3 ص97 و98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت.
و 'أللهم لا تنزل بى شديدة الا و ابوالحسن الى جنبى' [ شرح ابن ابى الحديد ج1 ص4 مقدمه، و ص 18 مناقب خوارزمى ص48 و58 و 60 طبقات ابن سعد ص 860 تاريخ ابن عساكر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدير ج3 ص97 و98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت.
در اين فرازها- به ترتيب شماره آنها- عمر مى گويد
اگر على نبود عمر هلاك مى گرديد
من در هيچ مشكلى نباشم مگر اين كه على حضور داشته باشد
هيچكس حق ندارد با حضور على عليه السلام در مسجد فتوى دهد
در قضاوت على از همه داناتر است
يا على! خدا مرا بعد از تو نگه ندارد
خداوندا! براى من مشكلى نرسان، مگر اين كه على در كنارم باشد
اينها نمونه هاى بسيار معدودى از اعترافات عمر است به منزلت علمى و فضايل آن حضرت، كه به طور صريح برترى آن بزرگوار را بر ديگران نشان مى دهد. [ نقل از آفتاب ولايت ص215- 229/214
بی اذنه علی قدم مزن بر محراب هم زاده محرابو شهید محراب علیست سایه پیغمبر ندارد هیچ میدانی چرا آفتابی چون علی در سایه پیغمبر است کلمه طیّبه46 لا اله الّا اللّه46 محمد 20+26 علی = 46 در( قرآن مجیده 46) شهید نظر میکند به وجه الله 96+14 معصوم = 110 علی علی
شیعیان از ازدواج موقت خوششان نمی آیدبخاطر ایدز ولی در بین اهل سنت ایدز بیداد میکند مشروب بیداد میکند همین چند روز پیش دیپلمات سفارت عربستان در تهران در اثر تصادف و 3 بطری مشروب در ماشینش باعث شرمندگی خائن الحرمین شد چون خیلی دواج موقت برای شیعیان حلال طیق گفته رسول خدا و علی مرتضا ولی ولی عمر این سنت حسنه را حرام اعلام کرد اهل سنت دست روی قرآن بگذارند و بگویند تا بحال زنا نکرده اند در کشورهای اهل سنت زنانشان برای دو هزار تومان یکشب تا صبح تن فروشی میکنند از آنان باید پرسید مگر شما وهابی نیستید و در اسلام عمر حرام اعلام نکرد و زنا محسوب میشود میگویند چکار کنیم بدبختیم از گشنگی بمیریم اینها به هر دلیلی زنا میکنند پیامبر فرمود زناکاران موقع رفتم به طرف بهشت تا گردن در لجن فرو میروند و دستو پا میزنند ولی نمیتوانند از این لجن ها بیرون بیایند پیامبر فرمود گمان ندارم پای شراب خوار به بهشت برسد حتی اگر حاتم طایی باشدوقتی قرآن میگوید گوشت خوک و شراب حرام است یعنی 27نجس عین27 میباشد و حراما 22 میباشد حرف پیامبر را گوش نکردند ابوبکر 27+22 عمر =49 بباطله 49شیاطین انسانها 49 حرف ابابکر ۲۲دروغ ۲۲ هذیان ۲۲ عمر 22مقصر22 ملحد ۲۲ کید ۲۲ تکبر ۲۲ دروغ ۲۲ عمر۲۲ابابکر۲۲شیطان۲۲ مرگ بنفاقه۲۲ 27نجس عین27 دوسال بیشتر خلافت نکرد ابوبکر27مذهب سنی 27 مرگ نفاق 27 زنازاده 27 زناکار 27نجس عین27 ام الفصاد 27 دوزخی 27نظام سلطه 27 فلانی 27دوزخی 27 ناخلف 27 حقشه 27 سوره مورچه ۲۷ شرابیا 22 بدستور خدا و محمد علی جانشینه برحق رسول خدا شد و بیعت کنندگان بیعت شکستند49 بیعت شکنانی 49 به ابجد 49بفاسد ترینی 49 یعنی ابوبکر 27+22 عمر = 49 بفاسد ترینی49 دشمنانه دین خدای49خائن به اسلام خداوند 49 اهل وهابی برادران عزیز ما هستنداگر انشاء الله به ما دست یاری بدهند شیطان را در عالم سرنگون خواهیم کرد من منتطر نقطه نظرات شما عزیزان اهل سنت هستم قرآن میفرماید ان الانسان لفی خسرا 49 یعنی ابوبکر 27+22 عمر = 49 بفاسد ترینی 49 49-46= 3 انگل ابوبکر عمر و عثمان تبجد آیه 22 سجده 1202 ابد ابوبکر و عمر و عثمان 1202 ان من المجرمین منتقمون 1202 من دندانپزشک نیستم ولی دهنه وهابیت را سروییس کردم به ابجد قرآنی ظالم 971 منهای 430 مقصر = 541 ابجد ابوبکر و عمر 541 مقصر 430+ 541 عمرعرعر =971 ظالم به دست میآید مقصر430 +231 ابوبکر = 661 عثمان در میآید = ابوبکر و عمر به ابجد 541- 231 ابوکر = 310 عمردر میآید و ابجد سه خليفه 1202 - 661 عثمان= 541 ابوبکر و عمردر میآید و عثمان 661 + 310 عمر 971 ظالم بدست ميآيدابوبکر = 1202 ابجد ابوبکر عمر و عثمان به ابجد کلمه ظالمه 976 – 310 عمر =666 علامت شيطان پرستان ظالم 971-310 عمر =661 عثمان – 231 ابوبکر =430 مقصر اصلي دين ابوبکر عمر و عثمان ميباشند عثمان 661 -231 ابوبکر =430 مقصر به دست ميآيد عثمان 661-430= 231 ابوبکر به دست ميآيد مفسديه 199 به ابجد199 مفسديه + ابوبکر 231= 430 مقصر430 -971 ظالم =541 ابوبکر و عمر ظالم 971- 231 ابوبکر =مقصر عمر 430 مقصر +عمر 310= 740- عمر 310= 430 مقصر ای آنکه زحق میطلبی راه نجات بر محمد و علی و آل او صلوات